دو امری هستند که هر یک به دنبال یکدیگر وارد محلی شوند مانند صور متوارد بر هیولای اجسام که متعاقب اند. (فرهنگ علوم عقلی دکتر سجادی). تثنیۀ متعاقب. و رجوع به متعاقب شود
دو امری هستند که هر یک به دنبال یکدیگر وارد محلی شوند مانند صور متوارد بر هیولای اجسام که متعاقب اند. (فرهنگ علوم عقلی دکتر سجادی). تثنیۀ متعاقب. و رجوع به متعاقب شود
تثنیۀمتعادل، در اصطلاح حساب دو عدد متساوی را گویند. گاهی نیز بر دو عددی اطلاق می شود که مجموع اجزاء مفردۀ یکی از آن دو عدد برابر باشد با مجموع اجزاء مفردۀ عدد دیگر، مانند عدد شش که مجموع اجزاء مفردۀ آن یعنی سدس و نصف و ثلث آن نیز شش می باشد چنین عددی را تام و معتدل و مساوی هم گویند. اما اگر مجموع اجزاء مفردۀ آن عدد، از خود آن زیادتر باشد آن عدد را زائدگویند مانند عدد دوازده که اجزاء مفردۀ آن عبارت است از: نصف و ربع و ثلث و سدس و نصف سدس که مجموع آن 16 است. و هرگاه مجموع اجزاء مفرده کمتر باشد آن راناقص خوانند مثل عدد چهار که اجزاء مفردۀ آن نصف وربع است که مجموع آن سه می باشد که از خود آن عدد کوچکتر است. (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 951 و 1018)
تثنیۀمتعادل، در اصطلاح حساب دو عدد متساوی را گویند. گاهی نیز بر دو عددی اطلاق می شود که مجموع اجزاء مفردۀ یکی از آن دو عدد برابر باشد با مجموع اجزاء مفردۀ عدد دیگر، مانند عدد شش که مجموع اجزاء مفردۀ آن یعنی سدس و نصف و ثلث آن نیز شش می باشد چنین عددی را تام و معتدل و مساوی هم گویند. اما اگر مجموع اجزاء مفردۀ آن عدد، از خود آن زیادتر باشد آن عدد را زائدگویند مانند عدد دوازده که اجزاء مفردۀ آن عبارت است از: نصف و ربع و ثلث و سدس و نصف سدس که مجموع آن 16 است. و هرگاه مجموع اجزاء مفرده کمتر باشد آن راناقص خوانند مثل عدد چهار که اجزاء مفردۀ آن نصف وربع است که مجموع آن سه می باشد که از خود آن عدد کوچکتر است. (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 951 و 1018)
از پی همدیگر دونده و از پس دونده. (غیاث) (آنندراج). در پی و متوالی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پی در پی، از همه عقب تر و آخرتر. (ناظم الاطباء). - متعاقب هم، ازپس هم. (ناظم الاطباء)
از پی همدیگر دونده و از پس دونده. (غیاث) (آنندراج). در پی و متوالی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پی در پی، از همه عقب تر و آخرتر. (ناظم الاطباء). - متعاقب هم، ازپس هم. (ناظم الاطباء)
جمع متعلق. خویشاوندان. (ناظم الاطباء) : و اهل و متعلقان در آن حالت می گریستند. (انیس الطالبین ص 33). و چون به منزل رسیدم نخواستم نیز که هیچکس از متعلقان از حال من باخبر شود. (انیس الطالبین ص 30). دست تناول به طعام آنگه برند که متعلقان و زیردستان بخورند. (گلستان). کسی از متعلقان منش برحسب واقعه مطلع گردانید که فلان عزم کرده است و نیت جزم که بقیت عمر معتکف نشیند. (گلستان). متعلقانش را که نظر در کار او بود و شفقت به روزگاراو، پندش دادند وبندش نهادند و سودی نکرد. (گلستان چ قریب ص 134)
جمع متعلق. خویشاوندان. (ناظم الاطباء) : و اهل و متعلقان در آن حالت می گریستند. (انیس الطالبین ص 33). و چون به منزل رسیدم نخواستم نیز که هیچکس از متعلقان از حال من باخبر شود. (انیس الطالبین ص 30). دست تناول به طعام آنگه برند که متعلقان و زیردستان بخورند. (گلستان). کسی از متعلقان منش برحسب واقعه مطلع گردانید که فلان عزم کرده است و نیت جزم که بقیت عمر معتکف نشیند. (گلستان). متعلقانش را که نظر در کار او بود و شفقت به روزگاراو، پندش دادند وبندش نهادند و سودی نکرد. (گلستان چ قریب ص 134)
عددان متحابان، دو عددیست که چون اجزاء هر یک از آن دو را جمع کنی مساوی مجموع آن دو عدد باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اجزای هر دو عدد که فرض کنند اگر متساوی یکدیگر باشند هر دو عدد را متحابان خوانند. (نفائس الفنون). و رجوع به ’اعداد متحاب’ در همین لغت نامه شود
عددان متحابان، دو عددیست که چون اجزاء هر یک از آن دو را جمع کنی مساوی مجموع آن دو عدد باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اجزای هر دو عدد که فرض کنند اگر متساوی یکدیگر باشند هر دو عدد را متحابان خوانند. (نفائس الفنون). و رجوع به ’اعداد متحاب’ در همین لغت نامه شود