جدول جو
جدول جو

معنی متعاقبان - جستجوی لغت در جدول جو

متعاقبان
(مُ تَ قِ)
دو امری هستند که هر یک به دنبال یکدیگر وارد محلی شوند مانند صور متوارد بر هیولای اجسام که متعاقب اند. (فرهنگ علوم عقلی دکتر سجادی). تثنیۀ متعاقب. و رجوع به متعاقب شود
لغت نامه دهخدا
متعاقبان
تثنیه متعاقب، دو امری هستند که هر یک بدنبال یکدیگر وارد محلی شوند مانند صور متوارد بر هیولای اجسام که متعاقب اند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متعاقب
تصویر متعاقب
پس از، در پی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعاقب
تصویر متعاقب
پی در پی
متعاقب: پس از، در پی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ دِ)
تثنیۀمتعادل، در اصطلاح حساب دو عدد متساوی را گویند. گاهی نیز بر دو عددی اطلاق می شود که مجموع اجزاء مفردۀ یکی از آن دو عدد برابر باشد با مجموع اجزاء مفردۀ عدد دیگر، مانند عدد شش که مجموع اجزاء مفردۀ آن یعنی سدس و نصف و ثلث آن نیز شش می باشد چنین عددی را تام و معتدل و مساوی هم گویند. اما اگر مجموع اجزاء مفردۀ آن عدد، از خود آن زیادتر باشد آن عدد را زائدگویند مانند عدد دوازده که اجزاء مفردۀ آن عبارت است از: نصف و ربع و ثلث و سدس و نصف سدس که مجموع آن 16 است. و هرگاه مجموع اجزاء مفرده کمتر باشد آن راناقص خوانند مثل عدد چهار که اجزاء مفردۀ آن نصف وربع است که مجموع آن سه می باشد که از خود آن عدد کوچکتر است. (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 951 و 1018)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
از پی همدیگر دونده و از پس دونده. (غیاث) (آنندراج). در پی و متوالی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پی در پی، از همه عقب تر و آخرتر. (ناظم الاطباء).
- متعاقب هم، ازپس هم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ پَ رُ تَ)
به دنبال. در پی. و رجوع به تعاقب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَلْ لِ)
جمع متعلق. خویشاوندان. (ناظم الاطباء) : و اهل و متعلقان در آن حالت می گریستند. (انیس الطالبین ص 33). و چون به منزل رسیدم نخواستم نیز که هیچکس از متعلقان از حال من باخبر شود. (انیس الطالبین ص 30). دست تناول به طعام آنگه برند که متعلقان و زیردستان بخورند. (گلستان). کسی از متعلقان منش برحسب واقعه مطلع گردانید که فلان عزم کرده است و نیت جزم که بقیت عمر معتکف نشیند. (گلستان). متعلقانش را که نظر در کار او بود و شفقت به روزگاراو، پندش دادند وبندش نهادند و سودی نکرد. (گلستان چ قریب ص 134)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حابْ با)
عددان متحابان، دو عددیست که چون اجزاء هر یک از آن دو را جمع کنی مساوی مجموع آن دو عدد باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اجزای هر دو عدد که فرض کنند اگر متساوی یکدیگر باشند هر دو عدد را متحابان خوانند. (نفائس الفنون). و رجوع به ’اعداد متحاب’ در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متعاقب
تصویر متعاقب
از پی آمده، عقب، دنباله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاقبات
تصویر تعاقبات
جمع تعاقب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعادلان
تصویر متعادلان
در اصطلاح حساب دو عدد متساوی را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متعاهد، هم پیمانان تثنیه متعاهد در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متلاقی، همبر خوردان تثنیه متلاقی: دو چیز که با هم روبرو شوند، دو چیز که در نقطه ای بهم رسند، متداخلان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعاقبا
تصویر متعاقبا
در پی پیرو درپی پیرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعاقبین
تصویر متعاقبین
جمع متعاقب، دما دم ها، سپس، روان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعاقب
تصویر متعاقب
((مُ تَ قِ))
از پی هم آینده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعاقباً
تصویر متعاقباً
((مَُ تَ قَ بَ نْ))
به زودی، پس از این، پیرو (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعاقب
تصویر متعاقب
به دنبال، در پی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متعاقبا
تصویر متعاقبا
پس از این
فرهنگ واژه فارسی سره
استمرارپیرو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
وابستگان، خویشان، کسان، اقوام، متعلقین، اقارب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دنبال، دنباله، عقب، درپی، درتعقیب، پیرو، پشت سرهم، پی درپی، متوالی، به دنبال هم
فرهنگ واژه مترادف متضاد