جدول جو
جدول جو

معنی متظاهر - جستجوی لغت در جدول جو

متظاهر
تظاهر کننده، ظاهرساز
تصویری از متظاهر
تصویر متظاهر
فرهنگ فارسی عمید
متظاهر
(مُ تَ هَِ)
یارمند شونده با هم. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). پشت به پشت پیوسته و یکدیگر را معاونت و یاری کرده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پشت کننده به یکدیگر (ضد معنی اول). (از تاج العروس) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد) ، به پشت درآورنده. (از منتهی الارب). و رجوع به تظاهر شود، در تداول، خودنما. تظاهرکننده. ظاهرساز. فریبا
لغت نامه دهخدا
متظاهر
تظاهر کننده
تصویری از متظاهر
تصویر متظاهر
فرهنگ لغت هوشیار
متظاهر
((مُ تَ هِ))
تظاهرکننده
تصویری از متظاهر
تصویر متظاهر
فرهنگ فارسی معین
متظاهر
وانمودگر
تصویری از متظاهر
تصویر متظاهر
فرهنگ واژه فارسی سره
متظاهر
خودنما، ظاهرساز، متکلف، تظاهرکننده، یاوری دهنده، هم پشت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مظاهر
تصویر مظاهر
(پسرانه)
جلوه ها، نشانه ها
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تظاهر
تصویر تظاهر
آشکار شدن، خودنمایی کردن، خود را به داشتن حالت یا صفتی وانمود کردن، هم پشت شدن، یکدیگر را یاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجاهر
تصویر متجاهر
کسی که عمداً کار و عمل خود را آشکار سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مظاهر
تصویر مظاهر
مظهرها، محل ظهورها، جاهای آشکار شدن، جمع واژۀ مظهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشاعر
تصویر متشاعر
کسی که خود را شاعر می پندارد و تظاهر به شاعری می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجاسر
تصویر متجاسر
کسی که اظهار دلیری و جسارت می کند، کنایه از گردنکش، طغیانگر
فرهنگ فارسی عمید
(مَ هَِ)
جمع واژۀ مظهر. رجوع به مظهر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ)
پاک و پاکیزه شده و طاهر شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ)
کسی که آشکارا و بی پرده و حجاب کار می کند. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). کسی که عمل خویش را به قصد آشکارا سازد. (فرهنگ فارسی معین).
- متجاهر به فسق، آن که علانیه و آشکارا فسق می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجاهر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ)
یارمندی کننده. (آنندراج). حمایت کننده و پشت به پشت دهنده. نگهبان و دستگیر و مددکار. (ناظم الاطباء) ، آنکه با اهل خود ظهار کند و گوید انت علّی کظهر امی. (از تفسیر ابوالفتوح رازی، سورۀ احزاب ص 259). کسی که زن خود را ظهار می کند. زوجی که ظهار را صورت خارجی میدهد. و رجوع به ظهار در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ ظَهَْ هَِ)
مردی که مر زن خود را انت علی کظهر امی گوید. (آنندراج). کسی که به زن خود گوید: انت علی کظهر امی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) ، حمایت کرده و پشتی داده، کسی که در نیمروز به جائی رود. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تظهر شود
لغت نامه دهخدا
(بَج ج)
هم پشت شدن. (زوزنی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). یارمند شدن با هم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یکدیگر را یاری نمودن. مددگاری و با هم پشت دادگی. (ناظم الاطباء). باهم پشتی دادن و مددگاری کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، به پشت درآوردن (از لغات اضداد است). (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، نمودن. (زوزنی). وانمود کردن. وانمودن. نمودن چیزی را بی آنکه او را اصلی باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متباهی
تصویر متباهی
خود ستای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متباهج
تصویر متباهج
شکوفه بار شکوفه زار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متباشر
تصویر متباشر
مژده دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برظاهر
تصویر برظاهر
آشکارا بطور آشکار علی الظاهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبادر
تصویر متبادر
آنکه پیشی گیرد و بشتابد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مظاهر
تصویر مظاهر
حمایت کننده و پشت به پشت دهنده جمع مظهر، محلهای ظهور و آشکار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
خود نمایی، فرانمودی پس گرگ سخن نمی گفت و چنان فرا می نمود که من بی تحقیق قدم در کاری ننهم (کلیله و دمنه) هوختن، هم پشتی آشکار شدن خود نمایی کردن، چیزی را ظاهرا بخود بستن خود را بداشتن صفتی وانمود کردن، هم پشت شدن یکدیگررا یاری کردن، خود نمایی، عوام فریبی، تظاهر کردن،جمع تظاهرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متطاهر
تصویر متطاهر
پاک و پاکیزه شده، غسل کرده، پرهیز کرده از گناه
فرهنگ لغت هوشیار
نما گر کسی که عمل خویش را بقصد آشکار سازد: متجاهر بفسق جمع متجاهرین
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متظاهر، خود نمایان نمایان کنندگان همیاران هم پشتان جمع متظاهر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تظاهر
تصویر تظاهر
((تَ هُ))
خودنمایی کردن، پشت هم شدن، یکدیگر را یاری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مظاهر
تصویر مظاهر
((مَ هِ))
جمع مظهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مظاهر
تصویر مظاهر
((مُ هِ))
حمایت کننده، پشتیبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجاهر
تصویر متجاهر
((مُ تَ هِ))
آن که آشکارا فسق کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تظاهر
تصویر تظاهر
وانمود، خودنمایی، دگر فریبی، پدیداری، خود نمایی، آشکار شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
آشکارساز، آشکارگر، جهری، شناخته شده، معروف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ادا، تلبیس، ریا، ریاکاری، ظاهرسازی، عوام فریبی، وانمودسازی، خودنمایی، عرض اندام، آشکار شدن، ظاهرشدن، خودنمایی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد