جدول جو
جدول جو

معنی متطمس - جستجوی لغت در جدول جو

متطمس
(مُ تَ طَمْ مِ)
محو و ناپدید گردنده. (آنندراج). محو شده و ناپدید شده و حک گشته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تطمس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منطمس
تصویر منطمس
فرونشیننده، محو شونده، ناپدید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متطلس
تصویر متطلس
آنکه طیلسان پوشیده، طیلسان پوشیده
فرهنگ فارسی عمید
(اِءْ)
پوشیده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سترده شدن. (تاج المصادر بیهقی). محو و ناپدید شدن خط وجز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). محو و ناپدید گردیدن چیزی. انطماس. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ مِ)
فرونشیننده و نیست و محوشونده. (غیاث) (آنندراج). پوشیده شده. محوشده. ناپدیدگشته و پاک شده و ازمیان رفته (چون خط و اثر و جز آن). (یادداشت مرحوم دهخدا) :
- منطمس شدن، محو شدن. از میان رفتن. ناپدید شدن:
کی شود دریا ز پوز سگ نجس
کی شود خورشید از پف منطمس.
مولوی.
کی شود این چشمۀ دریا مدد
منطمس زین مشت خاک نیک و بد.
مولوی.
- منطمس گشتن، نابود شدن. نیست شدن. محو شدن. فرسوده شدن و از میان رفتن: بیشتر از رسوم پادشاهی به روزگار ایشان مندرس شد و بسی از ضروریات ملک منطمس گشت. (چهارمقاله ص 40). تا لغت پارسی متداول السنه است و متناول افواه عالمیان باشد آثار انوار او از حواشی ایام منطمس و مندرس نگردد. (سندبادنامه ص 27). بسبب تغییر روزگار و تأثیر فلک دوار... مدارس درس مندرس و معالم علم منطمس گشته... (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 3). به مرور ایام و امتداد شهور و اعوام منطمس و مندرس نگردد. (جامعالتواریخ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طَرْ رِ)
پرهیز کننده از چیزی و چیزی پاک و نفیس خورنده. (آنندراج). کسی که نخورد و نیاشامد مگر پاک و خوشبوی را. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) ، مرد ریزه کار و پسندیده کار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) ، مختار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط). و رجوع به تطرس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَطَلْ لِ)
نبشته که محو و پاک شود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تراشیده و حک شده و محو شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تطلس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَمْ مِ)
در آب فرو رفته و غوطه ور شده و غرق شده، رنگ کرده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، متغمس فی السواد، خود را آراسته با لباس سیاه. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَمْ مِ)
مشوش و نامعلوم. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَمْ مِ)
لقب جریر بن عبدالمسیح شاعر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). صحیفهالمتلمس، مثل است در عرب و اصل آن ’أشأم من صحیفهالمتلمس’ است. رجوع به ’جریر بن عبدالعزیز’ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَمْ مِ)
باربار جوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که باربار و از پی هم می جوید چیزی را. (ناظم الاطباء). رجوع به تلمس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَمْ مِ)
سخت توانا. (منتهی الارب). سخت توانا و قادر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نیک بخیل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، در آفتاب ایستاده شونده. (منتهی الارب). در آفتاب ایستنده. (آنندراج). در آفتاب مانده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به متصمر و تشمس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَمْ مِ)
سخت و درشت در دین. (آنندراج) (ناظم الاطباء). شدید. (از ذیل اقرب الموارد) ، پایدار و برقرار و با مقاومت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، بی باک و بی پروای در جنگ. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحمس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ)
کورشده و کور و نابینا. (ناظم الاطباء). و رجوع به مطموس شود
لغت نامه دهخدا
فرو نشیننده، نیست شونده فرو نشیننده، نیست شونده، نا پدید شونده (ستاره و جز آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطمس
تصویر تطمس
پوشیدگی، ناپدیدی
فرهنگ لغت هوشیار
زدوده سترده پاک شونده محو شده (نوشته)، در عبارت ذیل متحمل است که مراد شمشی باشد که بشکل سکه در آمده و آماده نقش پذیرفتن است: ... طلا و نقره مسکوک یا متطلس 380000 تومان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منطمس
تصویر منطمس
((مُ طِ مِ))
محو شونده، ناپدید
فرهنگ فارسی معین