جدول جو
جدول جو

معنی متضرر - جستجوی لغت در جدول جو

متضرر
زیان دیده، ضرررسیده
تصویری از متضرر
تصویر متضرر
فرهنگ فارسی عمید
متضرر
(مُ تَ ضَرْ رِ)
ضرر رساننده. (آنندراج) (غیاث) ، پاشیده و پریشان شده و گزند یافته. ستم دیده. (ناظم الاطباء). زیان بیننده. ضرر رسیده. (فرهنگ فارسی معین) : عجزه ومساکین مردم گیلان از سلوک ناهنجار و اطوار ناهموار مؤمی الیه... متضرر... بودند. (از نامۀ شاه عباس به سلطان مراد عثمانی، از فرهنگ فارسی معین ایضاً)
لغت نامه دهخدا
متضرر
ضرر رساننده
تصویری از متضرر
تصویر متضرر
فرهنگ لغت هوشیار
متضرر
((مُ تَ ضَ رِّ))
زیان دیده، ضرر رسیده
تصویری از متضرر
تصویر متضرر
فرهنگ فارسی معین
متضرر
خاسر، زیان دیده، زیان رسیده، خسارت دیده، زیانکار، مغبون
متضاد: منتفع
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تضرر
تصویر تضرر
زیان بردن، ضرر کشیدن، گزند دیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متکرر
تصویر متکرر
تکراری، تکرار شونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متضرع
تصویر متضرع
زاری کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ عَرْ رِ)
شترگر و خارش دار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
رنجور شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج) ، گزندیافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گزند و و آسیب یافتن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَرْ رَ)
بخشیده شده، عدالت کرده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُتَ بَرْ رِ)
فرمان برداری کننده. (آنندراج). مطیع و فرمان بردار، اهل تقوی و دیندار و پارسا و خداپرست، راست و صادق، عادل. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبرر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَرْ رِ)
برقرار و قرار گرفته و ثابت شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضَجْ جِ)
نالنده و بیقراری کننده. (آنندراج). غمناک و بی آرام و نالان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مظلوم و ستم دیده و زیان دیده و جفاکشیده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تضجر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضَرْ رِ)
جنبش نماینده و حرکت کننده. (آنندراج). جنبیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زده شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، مضطرب و پریشان و بی آرام و متحرک. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تضرب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضَرْ رِ)
خون آلود. (آنندراج). آغشته به خون. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گلگون رخسار و سرخ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، درخش پهن گسترده شده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تضرج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضَرْ رِ)
زاری کننده. (آنندراج) (غیاث). خواری و فروتنی کرده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دادخواه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تضرع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضَرْ رِ)
آتش فروزان. (آنندراج). آتش افروخته شده، خشم افروخته شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تضرم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضَمْ مِ)
پوست چفسیده و ترنجیده از لاغری. (آنندراج). روی لاغر شده و ضعیف شده و ترنجیده پوست از لاغری. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، میان باریک. (ناظم الاطباء). و رجوع به تضمر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضَوْ وِ)
آن که از اندوه و الم درپیچد و غلطد بر پشت و شکم. (آنندراج). آن که از اندوه و رنج بر خود می پیچد، کسی که خود را در رزمگاه ازاین پهلو به آن پهلو می اندازد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به تضور شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَرْ رَ)
مکرّر. رای مهمله. (از منتهی الارب). مکرر. (آنندراج). نام حرف ’را’. (ناظم الاطباء). و رجوع به مکرر شود، برگردانیده. (از منتهی الارب). برگردانیده و دوباره گرفته. (ناظم الاطباء) ، دودله شونده. (آنندراج). دودله و متردد و بی ثبات. (ناظم الاطباء). رجوع به تکرر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ رْ رِ)
سگ زوزه کشنده و ناله کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَرْ رِ)
جامه ای که دارای دکمه ها باشد و با آن دکمه ها آن جامه را محکم بندند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تزرر شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ سَرْ رِ)
سریه گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سریه گیرنده و داه فراش نگاه دارنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسرر شود
لغت نامه دهخدا
جمع متضرر، زیاندیدگان جمع متضرر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضرر
تصویر تضرر
رنجور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبرر
تصویر متبرر
فرمانبردار
فرهنگ لغت هوشیار
دوباره، دو دله دوبار کرده یا گفته شده: بنا کلام منظوم بر مقادیری منفصل متکرر مسجع الاواخر نهادند، دو دله شونده مردد جمع متکررین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متضرع
تصویر متضرع
زاری کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متضرع
تصویر متضرع
((مُ تَ ضَ رِّ))
زاری کننده، فروتنی کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تضرر
تصویر تضرر
((تَ ضَ رُّ))
زیان دیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متکرر
تصویر متکرر
((مُ تَ کَ رِّ))
دوبار کرده یا گفته شده، دو دله شونده، مردد، جمع متکررین
فرهنگ فارسی معین
تضرع کننده، زاری کننده، فروتنی کننده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خسران دیدن، زیان بردن، ضرر کردن، متضرر شدن
متضاد: سود بردن، نفع کردن، گزند دیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ضرر کردن، زیان دیدن
متضاد: نفع بردن، سود کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد