جدول جو
جدول جو

معنی متضاعف - جستجوی لغت در جدول جو

متضاعف
دوبرابر، دو چندان
تصویری از متضاعف
تصویر متضاعف
فرهنگ فارسی عمید
متضاعف(مُ تَ عِ)
دو چند شونده. (آنندراج). دو چندان شده. (ناظم الاطباء) : بدین سبب استشعار سلطان زیادت شد و فزع و بیم متضاعف. (جهانگشا). هر روز قوت زیاده تر و شوکت و عظمت، متضاعف و عدد بیشتر می شد. (تاریخ قم ص 253) ، دو چندان کننده. (آنندراج). دو چندان کرده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تضاعف شود
لغت نامه دهخدا
متضاعف
دو چند دو چندان دو چندان شونده
تصویری از متضاعف
تصویر متضاعف
فرهنگ لغت هوشیار
متضاعف((مُ تَ عِ))
دو چندان شونده
تصویری از متضاعف
تصویر متضاعف
فرهنگ فارسی معین
متضاعف
دوبرابر، دوچندان
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مضاعف
تصویر مضاعف
دو برابر، دو چندان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متضعف
تصویر متضعف
ضعیف، سست، ناتوان، فقیر، من، بنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متباعد
تصویر متباعد
دور از یکدیگر، دور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متداعی
تصویر متداعی
ویژگی کسی که با دیگری طرف دعوی باشد، در علم روانشناسی چیزی که چیز دیگر را به خاطر بیاورد، فراخواننده، داعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشاعر
تصویر متشاعر
کسی که خود را شاعر می پندارد و تظاهر به شاعری می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مترادف
تصویر مترادف
کلمه ای که در معنی شبیه کلمۀ دیگر باشد، هم معنی، قافیه ای که دو حرف ساکن پیاپی در آن باشد مانند «سرد» و «فرد»، چیزی که ردیف چیز دیگر واقع می شود، ردیف هم، پی در پی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقاعد
تصویر متقاعد
کسی که مجاب شده است، مجاب، بازنشسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تضاعف
تصویر تضاعف
دوبرابر شدن چیزی، دوچندان شدن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ عَ)
دو چند. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). دوچندان. (دهار). هرچیز دوچندان شده و دوبرابر و افزون. (ناظم الاطباء) : هرچند، معنی جرایم او به معاذیر اجوف و تهاونهای معتل مضاعف گشته است. (جهانگشای جوینی). گوید هر یکی را از شماو ایشان عذاب مضاعف و مکرر است. (تفسیر نسفی سورۀ 7 آیۀ 38). ای پروردگار ما ایشان را به عذاب مضاعف گرفتار کن. (تفسیر نسفی سورۀ 33 آیۀ 68). آنها راست جزای مضاعف بدانچه کردند. (تفسیر نسفی سورۀ 34 آیۀ 37). چون مخالفان اضعاف مضاعف قزلباش بودند، اثری بر سعی و کوشس ایشان مترتب نشده. (عالم آرا ص 231).
- مضاعف شدن، دوچندان شدن: مضاعف شود عذاب مهتران بر عذاب کهتران. (تفسیر نسفی سورۀ 11آیۀ 20). مضاعف شود بر وی عذاب روز قیامت. (تفسیر نسفی سورۀ 25 آیۀ 69).
- مضاعف کردن، دوچندان نمودن و دوبرابر کردن و ضعف کردن. (ناظم الاطباء) : خدای تعالی... آن را مضاعف کند. (تفسیر نسفی سورۀ 4 آیۀ 40) مضاعف کرده شود مر ایشان را. (تفسیر نسفی سورۀ 57آیۀ 18). اگر یک نیکی بود از بندۀ مؤمن آن را مضاعف کند. (از کشف الاسرار ج 2 ص 505). یکی از ملوک عرب شنیدم که متعلقان را همی گفت که مرسوم فلان را چندانکه هست مضاعف کنید که ملازم درگاه است. (گلستان).
- مضاعف گردانیدن، دوچندان ساختن: مضاعف گرداندش خدای تعالی به اصناف بسیار فراوان. (تفسیر نسفی سورۀ 2 آیۀ 245). گویند ای پروردگار ما هرکه ما را این پیش آورد مضاعف گردان وی را عذاب در آتش سوزان. (تفسیر نسفی سورۀ 38آیۀ 61). وام دهیت خدای را عز و جل وام نیکو مضاعف گرداند آن مر شما را. (تفسیر نسفی سورۀ 64 آیۀ 16).
- وردالمضاعف، گل صدبرگ. (دهار) (مهذب الاسماء). رجوع به گل صدبرگ شود.
- نرگس مضاعف، نرگس پرپر:
برای دیدن او نرگس مضاعف را
دو چشم گوئی در بوستان چهار شده ست.
سیدحسن غزنوی.
، (اصطلاح حساب) دوبرابر کردن عدد را مضاعف گویند، مانند ضرب کردن دو عدددر یکدیگر. و رجوع به مفتاح المعاملات چ بنیاد فرهنگ ص 45 و شمارنامه چ بنیاد ص 11 و ترجمه مفاتیح العلوم چ بنیاد ص 179 و ضعف شود، (اصطلاح صرف زبان عرب) فعلی را گویند، اعم از ثلاثی مجرد یا مزید فیه، که عین الفعل و لام الفعل آن از یک جنس باشد مانند: ’رد’ و ’حد’ و اگر فعل رباعی باشد باید فاءالفعل و لام الفعل اول آن و همچنین عین الفعل و لام الفعل ثانی از یک جنس باشد. مثل: زلزل و تقلقل. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 888). و رجوع به تعریفات جرجانی شود، مرحوم دهخدا این کلمه را معادل ’پرولی فر’ فرانسوی گرفته است و آن ازگلهائی است که ’دم گل’ آنها بر زبر تخمدان گل به رشد خود ادامه میدهد و از گلبرگها و کاس برگ می گذرد و نمو می کند و شکوفه می دهد و با گلهای پربرگی احاطه می گردد
لغت نامه دهخدا
دوچند شدن آنچه کسی را بود و دوچندان کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دوچندان شدن چیزی که از پیش بود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضَعْ عِ)
بسیار ضعیف شونده، چرا که باب تفعیل برای مبالغه نیز می آید یا برای صیرورت. (آنندراج) (غیاث). حقیر و بی نام و نشان و ذلیل و بی قدر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) :
شریف اگر متضعف شود خیال مبند
که پایگاه بلندش ضعیف خواهد شد.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضاف ف)
انبوهی کننده و گردآینده. (آنندراج). گلۀ شتران گردآب که بر همدیگر فشار داده انبوهی کنند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تضاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یِ)
با همدیگر نسبت دارنده. (غیاث) (آنندراج) ، نزدیک به کنار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، رودبار تنگ. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تضایف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضَعْ عَ)
کسی که مردم وی را حقیر و ضعیف و خوار می پندارند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متدافع
تصویر متدافع
یکدیگر را دفع کننده در کارزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضاعیف
تصویر تضاعیف
جمع ضعیف، دو چندان ها، ناتوان گشته ها جمع تضعیف
فرهنگ لغت هوشیار
دشمن پیش آینده، دیوارشکسته، هما ویز، همچم، خواهان هم را خواننده، آنکه با دیگری دعوی و مرافعه دارد، معنیی که معنی دیگر را بخاطر آورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضاعف
تصویر مضاعف
دو چند، دو برابر و افزون
فرهنگ لغت هوشیار
نزار تکیده ناتوان ضعیف شونده، آنکه دچار سستی و بیحالی شده، بسیار ضعیف شونده جمع متضعفین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضاعف
تصویر تضاعف
دو چندی دو چندان شدن دو برابر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متضاعفه
تصویر متضاعفه
مونث متضاعف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخالف
تصویر متخالف
ناموافق و مغایر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضاعف
تصویر مضاعف
((مُ عَ))
دو برابر شده، دو چندان شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تضاعف
تصویر تضاعف
((تَ عُ))
دو چندان شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متصاعد
تصویر متصاعد
فرایاز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مترادف
تصویر مترادف
همچم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مضاعف
تصویر مضاعف
دو برابر
فرهنگ واژه فارسی سره
دوبرابر شدن، دوچندان شدن، دوچندان کردن، مضاعف کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دوبرابر، دوچندان، دومقابل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دوبرابر شدن، دوچندان گشتن، افزایش یافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد