کج کننده رخسار و روی. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کج روی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تصعر شود، گرد شده و گره مانند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
کج کننده رخسار و روی. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کج روی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تصعر شود، گرد شده و گره مانند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
در آفتاب ایستاده شونده. (منتهی الارب). متشمس. (از اقرب الموارد). کسی که خود را در آفتاب دارد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تصمر و تشمس و متشمس شود، مرد قوی. (منتهی الارب). سخت توانا. (ناظم الاطباء) ، سخت بخیل. (منتهی الارب). نیک بخیل. (ناظم الاطباء) ، خود را در بند دارنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بندی و محبوس و نگاه داشته شدۀ در زندان. (ناظم الاطباء)
در آفتاب ایستاده شونده. (منتهی الارب). متشمس. (از اقرب الموارد). کسی که خود را در آفتاب دارد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تصمر و تشمس و متشمس شود، مرد قوی. (منتهی الارب). سخت توانا. (ناظم الاطباء) ، سخت بخیل. (منتهی الارب). نیک بخیل. (ناظم الاطباء) ، خود را در بند دارنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بندی و محبوس و نگاه داشته شدۀ در زندان. (ناظم الاطباء)
تصور شده و گمان شده. و قابل توهم و تصور و قابل دریافت و اداراک و ممکن و محتمل الوقوع. (ناظم الاطباء) : و بعضی نیز بنابر مصلحت کلی که نفع عام در آن متصور باشد. (انوار سهیلی). - متصور شدن، تصور شدن. در ذهن خطور کردن: پادشاه بی رعیت متصور نشود. (مجالس سعدی ص 25). نه لقمه ای که متصور شدی بکام آید یا مرغی که بدام افتد. (گلستان). چون متصور شود در دل ما نقش دوست همچو تبش بشکنم هر چه مصور شود. سعدی. گرمتصور شدی با تو برآمیختن حیف نبودی وجود در قدمت ریختن. سعدی. چنان تصور معشوق در خیال من است که دیگرم متصور نمی شود معقول. سعدی. - متصور گشتن، به تصور آمدن. گمان داشتن:... آن ایام مردمی دیدمی که در مساقط اوراث تتبع و تفحص دانه ها می کردندی و در آن یک دانه ممکن و متصور نگشتی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 326)
تصور شده و گمان شده. و قابل توهم و تصور و قابل دریافت و اداراک و ممکن و محتمل الوقوع. (ناظم الاطباء) : و بعضی نیز بنابر مصلحت کلی که نفع عام در آن متصور باشد. (انوار سهیلی). - متصور شدن، تصور شدن. در ذهن خطور کردن: پادشاه بی رعیت متصور نشود. (مجالس سعدی ص 25). نه لقمه ای که متصور شدی بکام آید یا مرغی که بدام افتد. (گلستان). چون متصور شود در دل ما نقش دوست همچو تبش بشکنم هر چه مصور شود. سعدی. گرمتصور شدی با تو برآمیختن حیف نبودی وجود در قدمت ریختن. سعدی. چنان تصور معشوق در خیال من است که دیگرم متصور نمی شود معقول. سعدی. - متصور گشتن، به تصور آمدن. گمان داشتن:... آن ایام مردمی دیدمی که در مساقط اوراث تتبع و تفحص دانه ها می کردندی و در آن یک دانه ممکن و متصور نگشتی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 326)
با خود صورت کننده چیزی را و صورت بندنده. (آنندراج). کسی که تصور می کند و دریافت می نماید. (ناظم الاطباء). تصور کننده و صورت چیزی را در ذهن خطور دهنده. ، نزدیک شونده به افتادن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که از اثر طعنۀ ضرب مایل به افتادن باشد. (ناظم الاطباء) ، صاحب تدبیر و فکر و اندیشه. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
با خود صورت کننده چیزی را و صورت بندنده. (آنندراج). کسی که تصور می کند و دریافت می نماید. (ناظم الاطباء). تصور کننده و صورت چیزی را در ذهن خطور دهنده. ، نزدیک شونده به افتادن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که از اثر طعنۀ ضرب مایل به افتادن باشد. (ناظم الاطباء) ، صاحب تدبیر و فکر و اندیشه. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
به اسراف رونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). مبذر و مسرف مال. (ناظم الاطباء) ، به کار دشوار درافتاده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تودر شود
به اسراف رونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). مبذر و مسرف مال. (ناظم الاطباء) ، به کار دشوار درافتاده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تودر شود
شکیبائی کننده. (آنندراج). کسی که شکیبائی می کند و صبر می نماید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خود را به ستم بازدارنده. (آنندراج). آن که به ستم خود را باز میدارد و منع می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تصبر شود
شکیبائی کننده. (آنندراج). کسی که شکیبائی می کند و صبر می نماید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خود را به ستم بازدارنده. (آنندراج). آن که به ستم خود را باز میدارد و منع می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تصبر شود
دردسر یابنده. (غیاث) (آنندراج). و این لفظ را به جای مصدّع که به معنی دردسر دهنده است آوردن خطا است چنانکه بعضی در انشاء نویسند که متصدع خدمت می شوم در این صورت مصدع باید نوشت. (از غیاث) (آنندراج). دردسردهنده. زحمت دهنده. مزاحم: به سبب آن که چندین دفعه اراده بود که خود به عزم ملاقات متصدع خدمت شده. (مجمل التواریخ گلستانه، از فرهنگ فارسی) ، متفرق و پریشان گردنده. (آنندراج). متفرق و پریشان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، متفرق و شکافته. (آنندراج). شکافته و دریده و جدا شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصدع شود، مبرم وتقاضاکننده، دل آزار. (ناظم الاطباء)
دردسر یابنده. (غیاث) (آنندراج). و این لفظ را به جای مُصَدِّع که به معنی دردسر دهنده است آوردن خطا است چنانکه بعضی در انشاء نویسند که متصدع خدمت می شوم در این صورت مصدع باید نوشت. (از غیاث) (آنندراج). دردسردهنده. زحمت دهنده. مزاحم: به سبب آن که چندین دفعه اراده بود که خود به عزم ملاقات متصدع خدمت شده. (مجمل التواریخ گلستانه، از فرهنگ فارسی) ، متفرق و پریشان گردنده. (آنندراج). متفرق و پریشان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، متفرق و شکافته. (آنندراج). شکافته و دریده و جدا شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصدع شود، مبرم وتقاضاکننده، دل آزار. (ناظم الاطباء)
پیش آینده. (منتهی الارب). پیش آینده. از تصدی که بمعنی پیش آمدن است... و از پیش آینده در اینجا مراد از پیشکار است. (آنندراج) (غیاث). پیش آینده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تعرض نماینده. (منتهی الارب). کسی که برمی گرداند روی را و مخالفت می کند و اعتراض می نماید و تعرض نماینده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، کسی که کوشش می نماید و همت می کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، آن که اشتغال بکار دارد و بر گماشتۀ به کار. و گماشته و پیشکار. (ناظم الاطباء). مباشر عمل و شغلی: پس بدانک هر که متصدی تصنیف کتابی و مصنف جمع رساله ای گردد، با نفس خود مخاطره می کند. (تاریخ قم). - متصدی باغات، کسی است که پیوسته متوجه آبادی باغات دیوانی بوده، آنچه لازمۀ سعی و اهتمام است به عمل آورده، در هر فصلی از فصول به غرس اشجار و گلکاری مشغول و اکثر اوقات از گلهای الوان و میوۀ نوبر به جهت پادشاه سرانجام بنظر رساند و حسن خدمت خود را ظاهر سازد. (از تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 51). - متصدی بودن، در کار بودن. (ناظم الاطباء). - متصدی شدن، مشغول گشتن به کار. (ناظم الاطباء). مباشر عمل و عهده دار شغل یا اداره ای شدن. کاری را به عهده گرفتن: در قلعه های خود خزیده منتظر بودند که هر یک از بیگلربیگیان متصدی او شوند. (عالم آرای عباسی). ، (اصطلاح اداری) یکی از مقامهای اداری فروتر از مسؤول و بالاتر از کارمند ساده است، در دوران صفویه به افرادی اطلاق می گردید که در امر مالیات دخالت داشتند: نسخه جات محاسبات عمال و مؤدیان حساب دیوانی کل ولایات از بیگلربیگیان و حکام و سلاطین و وزراء و تحویلداران جزو و کل و متصدیان و ضابطان و غیر هم بعد از تعلیقۀ عالی جاه... (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی، ص 6). و کل عمال دیوانی از وزراء و مستأجران و ضابطان و متصدیان و مباشران مالیات دیوانی رابه پای حساب می آورد. (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 36) ، نویسنده و محرر و محاسب. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تصدی شود
پیش آینده. (منتهی الارب). پیش آینده. از تصدی که بمعنی پیش آمدن است... و از پیش آینده در اینجا مراد از پیشکار است. (آنندراج) (غیاث). پیش آینده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تعرض نماینده. (منتهی الارب). کسی که برمی گرداند روی را و مخالفت می کند و اعتراض می نماید و تعرض نماینده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، کسی که کوشش می نماید و همت می کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، آن که اشتغال بکار دارد و بر گماشتۀ به کار. و گماشته و پیشکار. (ناظم الاطباء). مباشر عمل و شغلی: پس بدانک هر که متصدی تصنیف کتابی و مصنف جمع رساله ای گردد، با نفس خود مخاطره می کند. (تاریخ قم). - متصدی باغات، کسی است که پیوسته متوجه آبادی باغات دیوانی بوده، آنچه لازمۀ سعی و اهتمام است به عمل آورده، در هر فصلی از فصول به غرس اشجار و گلکاری مشغول و اکثر اوقات از گلهای الوان و میوۀ نوبر به جهت پادشاه سرانجام بنظر رساند و حسن خدمت خود را ظاهر سازد. (از تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 51). - متصدی بودن، در کار بودن. (ناظم الاطباء). - متصدی شدن، مشغول گشتن به کار. (ناظم الاطباء). مباشر عمل و عهده دار شغل یا اداره ای شدن. کاری را به عهده گرفتن: در قلعه های خود خزیده منتظر بودند که هر یک از بیگلربیگیان متصدی او شوند. (عالم آرای عباسی). ، (اصطلاح اداری) یکی از مقامهای اداری فروتر از مسؤول و بالاتر از کارمند ساده است، در دوران صفویه به افرادی اطلاق می گردید که در امر مالیات دخالت داشتند: نسخه جات محاسبات عمال و مؤدیان حساب دیوانی کل ولایات از بیگلربیگیان و حکام و سلاطین و وزراء و تحویلداران جزو و کل و متصدیان و ضابطان و غیر هم بعد از تعلیقۀ عالی جاه... (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی، ص 6). و کل عمال دیوانی از وزراء و مستأجران و ضابطان و متصدیان و مباشران مالیات دیوانی رابه پای حساب می آورد. (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 36) ، نویسنده و محرر و محاسب. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تصدی شود
درد سر دهنده این واژه را به جای (مصدع) به کار می برند که نا رواست، پراکنیده، شکافته دردسر یابنده، دردسر دهنده زحمت دهنده: مزاحم: بسبب آنکه چندین دفعه اراده بود که خود بعزم ملاقات متصدع خدمت شده... توضیح این لفظ (را) بجای مصدع بکسر دال که بمعنی دردسر دهنده است آوردن خطاست چنانچه بعضی در انشا نویسند که متصدع خدمت میشوم. درین صورت مصدع باید نوشت
درد سر دهنده این واژه را به جای (مصدع) به کار می برند که نا رواست، پراکنیده، شکافته دردسر یابنده، دردسر دهنده زحمت دهنده: مزاحم: بسبب آنکه چندین دفعه اراده بود که خود بعزم ملاقات متصدع خدمت شده... توضیح این لفظ (را) بجای مصدع بکسر دال که بمعنی دردسر دهنده است آوردن خطاست چنانچه بعضی در انشا نویسند که متصدع خدمت میشوم. درین صورت مصدع باید نوشت