- متصالح
- کسی که مالی یا ملکی از طرف کس دیگر به او مصالحه شود، کسی که در عقد صلح مالی را قبول می کند، کسی که با دیگری صلح و سازش کند
معنی متصالح - جستجوی لغت در جدول جو
- متصالح
- جمع متصاعد، فرا یازان سازش پذیر، سازشگر سازش کننده آشتی کننده سازش کننده، قبول کننده عقد صلح کسی که در عقد صلح طرف ایجاب واقع شود آنکه مالی یا ملکی باوصلح شود مقابل مصالح (مصالح و متصالح را طرفین صلح نامند) جمع متصالحین
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
متصالحه در فارسی مونث متصالح بنگرید به متصالح مونث متصالح
جمع متصالح، سازش پذیران، سازشگران
اصلاح، با یکدیگر صلح کردن
صلح کننده، سازش کننده
با هم سازش کردن، آشتی کردن
خیرکار، آنچه موجب آسایش و سود باشد، لوازم ساختمان که جهت بکار بردن آن لازم میباشد
((مَ لِ))
فرهنگ فارسی معین
جمع مصلحت، آن چه مایه سود و صلاح است
مصالح ساختمانی: آن چه شایسته و سزاوار است که در ساختمان به کار رود
مصالح ساختمانی: آن چه شایسته و سزاوار است که در ساختمان به کار رود
مصلحتها، جمع واژۀ مصلحه
کنایه از چیزهایی که برای انجام کاری یا ساختن چیزی لازم است
مقابل مفاسد، امور شایسته و خوب
مصالح ساختمانی: موادی مانند سیمان، چوب، آجر، گچ، آهن و امثال آنکه در ساختمان سازی به کار می رود
کنایه از چیزهایی که برای انجام کاری یا ساختن چیزی لازم است
مقابل مفاسد، امور شایسته و خوب
مصالح ساختمانی: موادی مانند سیمان، چوب، آجر، گچ، آهن و امثال آنکه در ساختمان سازی به کار می رود
پیاپی، پی در پی
برین، فرایاز، والا
فرایاز
پیوستی چسبی پیوسته مداوم علی الدوام، پیوستگی و چسبندگی شی هادی در مسیر الکتریسیته
پیاپی پیوسته استمرارا متوالیا علی التوالی متعاقبا
بلند پایه، بلند و رفیع
با هم صلح کردن، آشتی کردن، سازش کردن
ناموافق و مغایر
رباینده از یکدیگر
خلنده
آزما ینده
گول نما
هم پیمان هم سوگند
در پی آیند در پی یکدیگر شونده
یا متقالی خانه باف. نوعی متقال که در خانه ها بافته میشد و آن از متقال بازاری مرغوبتر بود: ز کتان و متقالی خانه باف زده کوهه بر کوهه چون کوه قاف. (نظامی. گنجینه گنجوی)
روشن. درخشان
همسخن
مهربان و شفیق با یکدیگر، چشم پوشی کننده از یکدیگر
آشتی کننده آرامشجوی آشتی کننده با دیگری صلح کننده با یکدیگر
متعال در فارسی: والا برین اپر گر بالستیک برزشمند بر شونده بلند شونده، بلند رفیع. یا حکمت متعالی. مابعدالطبیعه
تثنیه متصل، دو چیز باشند که دو طرف ایشان متلازم باشد چون دو خط که محیط باشند به زاویه. گاه باشد که اتصال را اطلاق کنند بر معانی دیگر مقابل انفصال
جمع متصله، همبندان پیوستگان جمع متصله (متصل) : دو شکل دیگر بود مرمتصلات را که بدل موضوع و محمول و مقدم و تالی کنی