جدول جو
جدول جو

معنی متصافی - جستجوی لغت در جدول جو

متصافی(مُ تَ)
درستی و راستی از طرفین. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). که میان او و دیگری صفوت و خلوص هست. یکدل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تصافی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متحاشی
تصویر متحاشی
هراسان، ترسان، بیمناک، در حال ترس و بیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متداعی
تصویر متداعی
ویژگی کسی که با دیگری طرف دعوی باشد، در علم روانشناسی چیزی که چیز دیگر را به خاطر بیاورد، فراخواننده، داعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متکافی
تصویر متکافی
برابر، همسان
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ)
با همدیگر منافی گردیده و یکدیگر را نفی کرده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تنافی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مصفی ̍. (ناظم الاطباء). رجوع به مصفی شود، جمع واژۀ مصفاه. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (دهار). جمع واژۀ مصفاه به معنی پالونه. (آنندراج). رجوع به مصفاه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دوست خالص. (ناظم الاطباء). یکدل. (یادداشت مؤلف) :
اوصاف مصافیان چوگردد صافی
بینند به دل هر آنچ بینند به چشم.
؟ (از سندبادنامه).
، معشوق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
قرار ناگیرنده در جائی و چیزی برداشته شده از جایی. (آنندراج). بی ثبات و ناپایدار و جدا و متفرق و دور و منتقل از جای خود و برداشته شدۀ از جای خود و مایل از پهلوی کسی. (ناظم الاطباء) ، غافل و بی پروا. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تجافی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
رسنده و دریابندۀ چیزی. (آنندراج). آن که دریافت میکند و می یابد چیزی را. (ناظم الاطباء). رجوع به تلافی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
از ’ک ف ء’، برابر شونده و برابر ایستنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برابر و موافق و هم کفو. (ناظم الاطباء). رجوع به تکافوء شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
با یکدیگر دوستی ویژه داشتن. (زوزنی) (از اقرب الموارد) ، همدیگر را صادقانه کار کردن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
افزون شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رسیدۀ به عده بسیار. (ناظم الاطباء). و رجوع به توافی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
هم دیگر دست گیرنده. (آنندراج). دست هم دیگر را گیرنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تصافح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
هم دیگر دست زننده در بیع و در بیعت. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بر دست همدیگر زننده در بیع و شری و در بیعت. (ناظم الاطباء). و رجوع به تصافق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
بخش بخش کننده آب را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گروهی از مسافرین که در بیابان آب را در میان خودشان تقسیم میکنند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تصافن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
شتری که گشاده رود از گرانباری. (آنندراج). ستوری که از سنگینی بار متزلزل باشد. (ناظم الاطباء) ، عاقل و زیرک، به نوبت گیرنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به متدافی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
میل کننده به سوی کودکی و بازی و لهو. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مایل به عشق بازی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تصابی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متبالی
تصویر متبالی
آزما ینده
فرهنگ لغت هوشیار
کم شونده تکیدا (از واژه تکیده برابر با لاغر و ضعیف) کم وضعیف شونده، بحر متدارکبحر متسق: و هم ازین معنی آن بحر مستحدث را متدارک نام کردند که اسباب آن اوتاد آنرا دریافته است و بعضی آنرا بحر متسق خوانند و برخی بحر متدانی و این همه نامهایی است متقارب المعنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متداوی
تصویر متداوی
خود پزشک آنکه خود را معالجه کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متراغی
تصویر متراغی
همفریاد هم بانگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متتالی
تصویر متتالی
در پی آیند در پی یکدیگر شونده
فرهنگ لغت هوشیار
دور شونده به یکسو شونده دور شونده بیکسو شونده کناره گیر: هر چند از آن نهب و تاراج از سلطان متحاشی و مستشعر بودند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحامی
تصویر متحامی
خویشتندار، پرهیزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبازی
تصویر متبازی
گام فراخ نهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدافع
تصویر متدافع
یکدیگر را دفع کننده در کارزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متباهی
تصویر متباهی
خود ستای
فرهنگ لغت هوشیار
دشمن پیش آینده، دیوارشکسته، هما ویز، همچم، خواهان هم را خواننده، آنکه با دیگری دعوی و مرافعه دارد، معنیی که معنی دیگر را بخاطر آورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکافی
تصویر متکافی
برابر و همسان
فرهنگ لغت هوشیار
پیوستی چسبی پیوسته مداوم علی الدوام، پیوستگی و چسبندگی شی هادی در مسیر الکتریسیته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلافی
تصویر متلافی
دریابنده رسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصافی
تصویر مصافی
جمع مصفاه، پالونه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکافی
تصویر متکافی
((مُ تَ))
برابر، همسان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تصافی
تصویر تصافی
((تَ))
با هم دوستی خالصانه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتصالی
تصویر اتصالی
پیوسته، مداوم، پیوستگی و چسبیدگی شیء هادی در مسیر الکتریسته
فرهنگ فارسی معین