معنی متکافی - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با متکافی
متکافی
متکافی
از ’ک ف ء’، برابر شونده و برابر ایستنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برابر و موافق و هم کفو. (ناظم الاطباء). رجوع به تکافوء شود
لغت نامه دهخدا
متدافی
متدافی
شتری که گشاده رود از گرانباری. (آنندراج). ستوری که از سنگینی بار متزلزل باشد. (ناظم الاطباء) ، عاقل و زیرک، به نوبت گیرنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به متدافی شود
لغت نامه دهخدا
متصافی
متصافی
درستی و راستی از طرفین. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). که میان او و دیگری صفوت و خلوص هست. یکدل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تصافی شود
لغت نامه دهخدا
متوافی
متوافی
افزون شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رسیدۀ به عده بسیار. (ناظم الاطباء). و رجوع به توافی شود
لغت نامه دهخدا
متنافی
متنافی
با همدیگر منافی گردیده و یکدیگر را نفی کرده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تنافی شود
لغت نامه دهخدا
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.