جدول جو
جدول جو

معنی متصاعده - جستجوی لغت در جدول جو

متصاعده
(مُ تَ عِ دَ)
مؤنث متصاعد: ابخرۀ متصاعده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تصاعد شود
لغت نامه دهخدا
متصاعده
متصاعده در فارسی مونث متصاعد فرا یاز مونث متصاعد: بخارات متصاعده
تصویری از متصاعده
تصویر متصاعده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متباعد
تصویر متباعد
دور از یکدیگر، دور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متصاعد
تصویر متصاعد
بالارونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقاعد
تصویر متقاعد
کسی که مجاب شده است، مجاب، بازنشسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواعده
تصویر مواعده
به هم وعده دادن، به یکدیگر وعده کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ عِ)
چیزی دشوار. (آنندراج). دشوار و با مشقت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بالابرآینده. (غیاث) (آنندراج). فرهنگستان ایران معادل این کلمه را ’فرایاز’ انتخاب کرده است. و رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران و تصاعد شود: همواره در مدارج علو و معارج سموّ متصاعد و مترقی باد. (سند بادنامه ص 216) ، بلند و بالا و بالا برآمده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، بربلندی رونده. (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ دَ)
مؤنث متوارد. ج، متواردات
لغت نامه دهخدا
تصویری از متصادق
تصویر متصادق
راستدوست دوست یکرنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصادف
تصویر متصادف
دچار و روبرو شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متضاده
تصویر متضاده
مونث متضاد جمع متضادات
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که بجای خود بنشیند و بحق خود قانع باشد، آنکه از کاری دست بردارد و توقف کند، بازنشسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاکده
تصویر متاکده
مونث متاکد
فرهنگ لغت هوشیار
وا گرا دور شونده از هم دور: پس گوییم که همچنین که کارهاء دنیا وی را دو طرف متباعدست
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی: مباعده و مباعدت: دور کردن، دور شدن، دوری دور کردن: و اگر عیار مباعدت و مساعدت این عجول درنگی نمای... نبودی... در اندک روزگاری از آن فراغت روی نمودی
فرهنگ لغت هوشیار
مساعده و مساعدت در فارسی: فریاتش فریات یارمندی یاری، پیش پرداخت زبانزد اواری، همراهی، مبلغی پیشکی پرداختن پیش پرداخت، پولی که پیشکی پردازند پیش پرداخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواعده
تصویر مواعده
مواعده و مواعدت در فارسی: نیوندیدن نوید دادن
فرهنگ لغت هوشیار
رو به رو شونده بهم خورنده با چیزی با هم زننده با هم کوبنده جمع متصادمین
فرهنگ لغت هوشیار
متداعیه در فارسی مونث متداعی: هما ویز همچم خواهان مونث متداعی جمع متداعیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متباعده
تصویر متباعده
مونث متباعد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشاعره
تصویر متشاعره
جمع متشاعر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصاعدین
تصویر متصاعدین
جمع متصاعد، فرا یازان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصالحه
تصویر متصالحه
متصالحه در فارسی مونث متصالح بنگرید به متصالح مونث متصالح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متضاعفه
تصویر متضاعفه
مونث متضاعف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متزایده
تصویر متزایده
مونث متزاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخادعه
تصویر متخادعه
مونث متخادع جمع متخادعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوارده
تصویر متوارده
مونث متوارد جمع متواردات
فرهنگ لغت هوشیار
بالا رونده فرا یاز بالا رونده بر بلندی رونده جمع متصاعدین، فرایاز. توضیح در هر تصاعد عددی یا هندسی هر جمله را متصاعد یا فرایاز نامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصادف
تصویر متصادف
((مُ تَ دِ))
روبرو شونده، مقابل شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متصادم
تصویر متصادم
((مُ تَ دِ))
به هم خورنده با چیزی، با هم زننده، با هم کوبنده، جمع متصادمین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقاعد
تصویر متقاعد
((مُ تَ عِ))
قانع، بازنشسته، آماده پذیرش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متصاعد
تصویر متصاعد
((مُ تَ ع))
بالارونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متصاعد
تصویر متصاعد
فرایاز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معاعده
تصویر معاعده
پیمان
فرهنگ واژه فارسی سره
بالارونده، فرایاز، صعودکننده
فرهنگ واژه مترادف متضاد