جدول جو
جدول جو

معنی متشیط - جستجوی لغت در جدول جو

متشیط
(مُ تَ شَیْ یِ)
سوخته. (آنندراج). سوخته و نیم سوخته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، لاغر و نزار. (آنندراج). لاغرشده از بسیاری جماع. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تشیط شود
لغت نامه دهخدا
متشیط
لاغر نزار سوخته
تصویری از متشیط
تصویر متشیط
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متشیخ
تصویر متشیخ
پیر شده یا تظاهر کننده به پیری
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
ممشوط، یقال: شعر مشیط، ای ممشوط. و لمه مشیط، ای ممشوطه. (اقرب الموارد) (محیطالمحیط). و رجوع به مشیطه و ممشوط شود
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ)
از ’وش ی’، استخوانی که به شود از شکستگی که دارد. (آنندراج). استخوان شکستۀ به شده، بیمار شفایافته. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سوخته شدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). احتراق. (اقرب الموارد) ، لاغر و نزار گردیدن از بسیاری جماع. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استشاطه. نیک خندنده. (منتهی الارب). افراطکننده در خندیدن. (اقرب الموارد) ، شتر فربه. (منتهی الارب). فربه از بین شتران. (اقرب الموارد) ، کبوتر شادمان در پرواز. (منتهی الارب). کبوتری که با چابکی پرواز کند. (اقرب الموارد) ، برافروخته از خشم و غضب. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، کسی که کار بر وی سبک باشد و زود ازآن برآید. (ناظم الاطباء). و رجوع به استشاطه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَیْ یِ)
شتر ماده که سالها باردار نگردد. (آنندراج). شتری که سالها باردار نگردد بی آن که نازا باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعیط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَرْ رِ)
نیک نگرنده در کار خود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). متوجه و آگاه و خبردار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشرط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَوْ وِ)
نیک راننده اسب را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که مانده می کند اسب خود را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشوط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَیْ یِ)
خواجه و پیرشونده. (آنندراج). شیخ شده و خواجه و پیر گشته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، آن که خود را به پیری زند. و رجوع به تشیخ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَیْیِ)
دعوی شیعیت کننده و خود را شیعی نماینده. (آنندراج). دعوای شیعی کرده و شیعی شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : هیچ مانعی ندارد که یک نفر شیعی متمایل به اعتزال یایک نفر معتزلی متشیع باشد. (خاندان نوبختی ص 241)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَیْ یِ)
درآینده در چیزی، مانند پدر شده، سپیدموی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَحْ حِ)
کشته ای که در خون خود بطپد. (آنندراج). کشته ای که در خون خود می طپد و می غلطد. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به تشحط شود
لغت نامه دهخدا
(تَ صُ)
شانه وار پیدا شدن پیه در پهلوی اشتر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تسریح و تخلیص بعض موی از بعض دیگر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَ طِ)
دیو و نافرمان و سرکش گردنده. (آنندراج). سرکش و نافرمان و مانند دیو شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متشیخ
تصویر متشیخ
پیر نما، بی خایه خنزک پیر شونده، پیر نما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشیط
تصویر تشیط
نزاری از بسیارگایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشیط
تصویر مشیط
شانه شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشیع
تصویر متشیع
پیرو مذهب شیعه
فرهنگ لغت هوشیار