جدول جو
جدول جو

معنی متشمم - جستجوی لغت در جدول جو

متشمم(مُ تَ شَمْ مِ)
بوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که به ملایمت و آرامی می بوید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تشمم شود
لغت نامه دهخدا
متشمم
بوینده
تصویری از متشمم
تصویر متشمم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متمم
تصویر متمم
آنچه باعث تکمیل و تمام شدن چیز دیگر باشد، تمام کننده، کامل کننده، نوشتۀ کوتاهی که به اصل یک متن اضافه می شود، ضمیمه، پیوست، در دستور زبان علوم ادبی کلمه ای که پس ازحرف اضافه قرار دارد، مفعول غیر صریح، بقیه، باقی مانده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشمر
تصویر متشمر
آماده شونده برای کاری، آماده و مهیا
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَمْ مَ)
تمام در تمام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَمْ مِ)
تمام کننده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب). تمام کننده و به انجام رساننده و کامل کننده. (از ناظم الاطباء). مکمل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ج، متممات. (آنندراج) (غیاث) ، شکافته و چاک شده. (ناظم الاطباء). متکسر. (از ذیل اقرب الموارد) ، در اصطلاح عروض آن بود که در مصراع اول، به سببی زیادتر بود. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، آنچه جز دو رکن اصلی جمله (فاعل و فعل یا مسند و مسندالیه) ، در بیشتر فائده دادن جمله بکار برند چون مفعول، انواع قید و صفت و غیره، به اصطلاح هندسه تمام کننده دایره. (ناظم الاطباء). هر شکلی که شکل دیگر بدان تمام شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- متمم زاویه، دو زاویه را هنگامی متمم گویند که مجاور باشند ومجموع آن دوزاویه مساوی 90 درجه باشد. پس متمم زاویۀ 25 درجه و 36 دقیقه برابر است با 64 درجه و 24 دقیقه.
- متمم عدد، در علم حساب تفاضل آن عدداست از توان ده بلافاصله بزرگتر از آن عدد و به عبارت دیگر عددی است که چون بر عدد مورد نظر افزوده شود نزدیکترین توان ده به آن عدد بدست آید مثلاً متمم عدد95 عدد 5 و متمم عدد 980 عدد 20 و متمم عدد 3 عدد 7و متمم عدد 659 عدد 341 است.
- متمم مجموعه، رجوع به مجموعه (اصطلاح ریاضی) شود.
، ضمیمه. تکمله: متمم قانون اساسی، هلاک کننده، اتلاف کننده، کسی که شتاب میکند در کشتن شخص مجروح، کسی که آویزان میکند تعویذ را بگردن کودک جهت محافظت از سحر و جادو. (ناظم الاطباء) ، آن که حصۀ تیر قمار را به مردم میدهد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) ، آن که داو او در قمار بارها برآید پس او گوشت حصۀ خود را بمساکین دهد، یا آن که بقیۀ گوشت حصه های گوشت جزور را که ناقص بود کامل گرداند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کسی که تیر قمار وی مکرر داو آورد و ببرد و گوشت حصۀ خود را به مردمان درویش دهد و یا آن که با آن حصه کامل کند حصه های گوشت جزور را که ناقص بود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ)
تمام و کامل، درست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بوییدن بدرنگ. (تاج المصادر بیهقی). بوییدن. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بوییدن و گویند بوییدن به آهستگی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
مستشم ّ. نعت فاعلی از استشمام. بوینده. (غیاث) (آنندراج). خواهنده از کسی که چیزی را ببوید، استنشاق کننده. (اقرب الموارد). رجوع به استشمام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تَمْ مِ)
کسی که مشابه طایفۀ تمیم باشد در رأی و عقیده و هوا و محله. (ناظم الاطباء) ، کسی که بواسطۀ شکستگی استخوان به زحمت و اذیت راه می رود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، شکافتگی آشکار در استخوان بدون آن که از هم جدا شده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَمْ مِ)
اسب که بر مادیان برآید. (آنندراج). نریان سخت گیرنده بر مادیان تا برجهد بر آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به تقمم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَمْمِ)
فروگیرنده چیزی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فروگرفته. (ناظم الاطباء) ، مدهوش و رفته عقل. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تکمم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَمْ مِ)
آن که عمامه بر سر خود دارد. (آنندراج). عمامه بر سر بسته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعمم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ مْ مِ)
جوینده و تجسس کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تجسس کننده و تلاش کننده. (ناظم الاطباء) ، شپش جوینده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهمم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یَمْ مِ)
تیمم کننده، آهنگ کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تیمم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذَمْ مِ)
ننگ دارنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). شرمنده و خجل و شرمسار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تذمم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَرْ رِ)
شکافته شونده و شکافته. (آنندراج). دریده و چاک شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تشرم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَمْ مِ)
خائب بازگردنده. (آنندراج). محروم از غنیمت. (ناظم الاطباء). یقال تشمت القوم، ای رجعوا خائبین بلاغنیمه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشمت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَمْ مِ)
روئی که گونۀ آن برگردیده باشد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). روی گونه برگردیده. (ناظم الاطباء) ، کمان در هم کشیده و ترنجیده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تشمز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَمْ مِ)
سخت توانا. (منتهی الارب). سخت توانا و قادر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نیک بخیل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، در آفتاب ایستاده شونده. (منتهی الارب). در آفتاب ایستنده. (آنندراج). در آفتاب مانده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به متصمر و تشمس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَمْ مِ)
ترنجیده و گرفته شده، آب ناگوارد شده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَمْ مِ)
چادر مشمل پوشنده و صاحب آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که چادر روی لباس و به خصوص روی قبا پوشیده باشد. (ناظم الاطباء) ، پوشیده و پنهان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تشمل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَیْ یِ)
درآینده در چیزی، مانند پدر شده، سپیدموی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَمْ مِ)
متفرق و پراکنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به ترمم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شام م)
همدیگر را بوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هم بوو نزدیک شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَمْ مِ)
آمادۀ کار. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). آماده و مهیا و آماده شدۀ برای کاری. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) : چون... فضیحت خود بدید (شتربه) ... مستعد و متشمر روی بگرداند. (کلیله و دمنه). و مستعد و متشمر بایستاد ناگاه به آبی برسید (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 268). و سلطان مستعد کار شد و متشمر کارزار و جملۀ اعیان خانان را حاضر کرد. (جهانگشای جوینی). مستعد و متشمر کار گشتند و خواستند که آن عزیمت بامضا رسانند. (جهانگشای جوینی). و سلطان مستعد کار شد و متشمر کارزار. (جهانگشای جوینی ص 168 ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متشرم
تصویر متشرم
شکافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعمم
تصویر متعمم
آکجوی دستار بر سر
فرهنگ لغت هوشیار
کار آماده دامن بکمر زده، آماده کننده خود برای کاری آماده مهیا: و سلطان مستعد کار شد و متشمر کار زار
فرهنگ لغت هوشیار
تمام کننده، مکمل، چیزی که باعث تکمیل و تمام شدن چیز دیگر باشد، در دستور زبان مفعول باواسطه را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستشمم
تصویر مستشمم
بوینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشمم
تصویر تشمم
بویش بوییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمم
تصویر متمم
((مُ تَ مِّ))
تمام کننده چیزی، کامل کننده، در دستور زبان کلمه ای که همراه حرف اضافه می آید و به فعل یا به صفت نسبت داده می شود، در ریاضی به هر یک از دو زاویه ای که مجموع اندازه های آن 90 درجه باشد، دنباله، بقیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متشمر
تصویر متشمر
((مُ تَ شَ مِّ))
آماده، آماده برای انجام کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متمم
تصویر متمم
پایان بخش، رساگر
فرهنگ واژه فارسی سره