جدول جو
جدول جو

معنی متشمص - جستجوی لغت در جدول جو

متشمص(مُ تَ شَمْ مِ)
ترنجیده و گرفته شده، آب ناگوارد شده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متشخص
تصویر متشخص
بزرگ و ممتاز، دارای تشخص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشمر
تصویر متشمر
آماده شونده برای کاری، آماده و مهیا
فرهنگ فارسی عمید
(مُتَ قَمْ مِ)
پیراهن پوشیده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تقمص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَمْ مِ)
آن که خود را به موی چیدن دهد. (آنندراج) (از منتهی الارب). آن که زلف میگذارد و موی آن را می چینند و صورت رابدان آرایش میکنند. رجوع به تنمص شود، آن که رخسار وی صیقلی و صاف باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَمْ مِ)
خائب بازگردنده. (آنندراج). محروم از غنیمت. (ناظم الاطباء). یقال تشمت القوم، ای رجعوا خائبین بلاغنیمه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشمت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَمْ مِ)
آمادۀ کار. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). آماده و مهیا و آماده شدۀ برای کاری. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) : چون... فضیحت خود بدید (شتربه) ... مستعد و متشمر روی بگرداند. (کلیله و دمنه). و مستعد و متشمر بایستاد ناگاه به آبی برسید (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 268). و سلطان مستعد کار شد و متشمر کارزار و جملۀ اعیان خانان را حاضر کرد. (جهانگشای جوینی). مستعد و متشمر کار گشتند و خواستند که آن عزیمت بامضا رسانند. (جهانگشای جوینی). و سلطان مستعد کار شد و متشمر کارزار. (جهانگشای جوینی ص 168 ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَمْ مِ)
روئی که گونۀ آن برگردیده باشد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). روی گونه برگردیده. (ناظم الاطباء) ، کمان در هم کشیده و ترنجیده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تشمز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَمْ مِ)
سخت توانا. (منتهی الارب). سخت توانا و قادر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نیک بخیل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، در آفتاب ایستاده شونده. (منتهی الارب). در آفتاب ایستنده. (آنندراج). در آفتاب مانده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به متصمر و تشمس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَمْ مِ)
بوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که به ملایمت و آرامی می بوید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تشمم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَمْ مِ)
چادر مشمل پوشنده و صاحب آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که چادر روی لباس و به خصوص روی قبا پوشیده باشد. (ناظم الاطباء) ، پوشیده و پنهان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تشمل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَخْ خِ)
جدا و ممتاز. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مرد معتبر و دارای آبرو و صاحب شأن و خدم و حشم. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشخص شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ترنجیده و درگرفته شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متشخص
تصویر متشخص
مرد معتبر و دارای آبرو و صاحب شان
فرهنگ لغت هوشیار
کار آماده دامن بکمر زده، آماده کننده خود برای کاری آماده مهیا: و سلطان مستعد کار شد و متشمر کار زار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشمم
تصویر متشمم
بوینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشخص
تصویر متشخص
((مُ تَ شَ خِّ))
ممتاز، دارای تشخص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متشمر
تصویر متشمر
((مُ تَ شَ مِّ))
آماده، آماده برای انجام کار
فرهنگ فارسی معین
برجسته، سرآمد، باشخصیت، متعین، متمایز، محترم، ممتاز
متضاد: بی سروپا
فرهنگ واژه مترادف متضاد