جدول جو
جدول جو

معنی متشاکس - جستجوی لغت در جدول جو

متشاکس
(مُ تَ کِ)
دشوارخوی و مخالفت کننده. ج، متشاکسون. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). با یکدیگر بدخوئی کننده و مخالفت کننده. (آنندراج). و رجوع به تشاکس شود
لغت نامه دهخدا
متشاکس
سخت گیر چانه زن بد خوی سخت گیر و چانه زن: گرد هوا ها و آرزوانهاء مختلف و از آن زن و بچگان خود مگرد که شرکاء متشاکس اند هر کس را فرمان مختلف است
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متشاکل
تصویر متشاکل
همانند، مانند هم، مثل یکدیگر، شبیه، نظیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجانس
تصویر متجانس
چیزی که با دیگری از یک جنس باشد، هم جنس، متناسب، متعادل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشاعر
تصویر متشاعر
کسی که خود را شاعر می پندارد و تظاهر به شاعری می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحاکم
تصویر متحاکم
آنکه با طرف دعوی نزد حاکم می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشاغل
تصویر متشاغل
آنکه خود را به کاری مشغول سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشابه
تصویر متشابه
مانند هم، همانند، مقابل محکم، آیه ای که معنی واقعی آن معلوم نیست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متراکم
تصویر متراکم
روی هم جمع شده، انبوه، فشرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشابک
تصویر متشابک
آنچه به هم مربوط است، شبکه شبکه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ کِ)
سرنگون و برگردنده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعاکس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
همدیگر حریص کننده در خریدن چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). با هم آزمندی کننده در خریدی. (ناظم الاطباء). رجوع به تماکس شود
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ)
با یکدیگربدخویی کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء). با یکدیگر بد خویی کردن و مخالفت نمودن (آنندراج). با یکدیگر تضاد و اختلاف داشتن. (از متن اللغه). تخالف قوم. (اقرب الموارد) (المنجد) : اللیل والنهاریتشاکسان، ای یتضادّان. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
با همدیگر خصومت نماینده. (ناظم الاطباء). عداوت کردن قوم با یکدیگر. (از اقرب الموارد) (ازالمنجد) (از محیطالمحیط). همدیگر دشمنانگی کننده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
دشوارخو از مردم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بسیار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). بسیار و فراوان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خِ)
مردمان ناموافق و ناسازگار و مخالف. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سازهائی که هم آهنگ نباشند. (ناظم الاطباء) ، متمایل. (از اقرب الموارد). و رجوع به تشاخص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
موافقت کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مناسب و موافق و پسند شده یکی مر دیگری را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشاکل شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ)
همدیگر را گله کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشاکی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
نگرنده به گوشۀ چشم از تکبر یا از غضب. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که از روی تکبر و یا خشم بر گوشۀ چشم می نگرد و رخساره را کج می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشاوس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متراکب
تصویر متراکب
بر روی یکدیگر انباشته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشاعر
تصویر متشاعر
کسی که خود را شاعر پندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجانس
تصویر متجانس
همگن هم مان شبیه بچیزی یاکسی هم جنس جمع متجانسین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشارک
تصویر متشارک
هنباز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشاجر
تصویر متشاجر
در هم آویخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشابه
تصویر متشابه
ماننده شونده، مانند و شبیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متراکم
تصویر متراکم
گرد آینده و بر هم نشیننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشابکه
تصویر متشابکه
مونث متشابک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحاکم
تصویر متحاکم
آنکه با طرف دعوی نزد حاکم رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخالس
تصویر متخالس
رباینده از یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشاکل
تصویر متشاکل
همریخت همچهر موافقت کننده، چیزی که مانند و موافق چیزی دیگر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشاکی
تصویر متشاکی
گرزیتار (شکایت کننده) گله کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشاکل
تصویر متشاکل
((مُ تَ کِ))
موافقت کننده، چیزی که مانند و موافق چیزی دیگر باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متراکم
تصویر متراکم
انبوه، چگال، فشرده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متجانس
تصویر متجانس
همگن
فرهنگ واژه فارسی سره
همانند، شبیه، هم شکل، متشاکله
فرهنگ واژه مترادف متضاد