جدول جو
جدول جو

معنی متشابهات - جستجوی لغت در جدول جو

متشابهات
متشابه، مانند هم، همانند، مقابل محکم، آیه ای که معنی واقعی آن معلوم نیست
تصویری از متشابهات
تصویر متشابهات
فرهنگ فارسی عمید
متشابهات
(مُ تَ بِ)
آیات مخفی المعنی. (آنندراج) (غیاث).
- آیات متشابهات، آیه هائی از قرآن مجید که دارای معانی باشند که حقیقت آن معلوم نباشد ضد آیات محکمات. (ناظم الاطباء).
و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
متشابهات
جمع متشابهه، چند آرشان چند مانکان جمع متشابهه. یا آیات متشابهات. آیه هایی از قرآن که معنی آنها بر مردم آشکار نباشد مقابل آیات محکمات: سپس از آنکه متشابهات کتاب را یاد کرد گفت
فرهنگ لغت هوشیار
متشابهات
((مُ تَ بِ))
جمع متشابهه
آیات متشابهات: آیه هایی از قرآن که معنی آن ها بر مردم آشکار نباشد، مقابل آیات محکمات
تصویری از متشابهات
تصویر متشابهات
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متشابه
تصویر متشابه
مانند هم، همانند، مقابل محکم، آیه ای که معنی واقعی آن معلوم نیست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشابهت
تصویر مشابهت
شبیه هم بودن مانند هم شدن، همانندی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ بِهْ)
ماننده. (منتهی الارب). مانندشونده و مانند. (آنندراج). شبیه و مانند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- حروف متشابه، حروف متزاوجه. رجوع به حروف متشابه شود.
- کلمات متشابه، کلماتی را گویند که به تقریب در تلفظ یکی و همسان و در نوشتن مختلف باشند چون خاستن - خواستن. خورد - خرد. خوار - خار. خان - خوان و جز اینها.
- متشابه اجزاء، که آن اجزایش شبیه بهم باشد: چون فعل اجسام بسیط متشابه اجزا. (مصنفات بابا افضل، از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به ترکیب بعد شود.
- متشابه الاجزاء، اعضاء متشابههالاجزاء یا اعضاء بسیطه. اندامهای یکسان هر عضو که هر پاره ای از آن که بگیری همان نام و همان صفت دارد که دیگر پاره ها چون گوشت و استخوان و پوست و جز آنها، مقابل اعضاء مرکبه... (یاد داشت مرحوم دهخدا).
- متشابه الزمان، فرهنگستان ایران ’یکزمان’ را بجای این کلمه برگزیده است. و رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران شود.
، کار مشکل. (منتهی الارب). کار مشکل و شوریده و در هم. (ناظم الاطباء) ، آن آیت است که معنی و حقیقت آن معلوم نشود. خلاف محکم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آیه ای از قرآن مجید که معنی و حقیقت آن معلوم نشود. خلاف محکم. (ناظم الاطباء). هر کلمه ای که از لفظ آن پی به معنی برده نشود. مانند مقطعاتی که در اوائل سور قرآن قرار دارد. (از تعریفات جرجانی). حدیث یا آیۀ متشابه، عبارت از آن است که مراد از متن آن دانسته نشود مگر با اقتران به قرائن واضحه و موضحه. و در حدیث تشابه گاه در متن است و گاه در سند. در متن به آن است که الفاظ آن دارای معنی راجح باشد لکن مراد از آن با قرائن دانسته شود و در سند به آن است که در اسماء روات یا آبا و اجداد آنها اشتراکات و اشتباهات اسمی باشد و تشابه در قواعد کلیه حاصل نمیشود بلکه در فروع است. و در حدیث است که ’انما هلک الناس فی المتشابه لانهم لهم یقفوا علی معناه’ و عمل به متشابهات قرآن روا نباشد مگر بعداز بیان از طرف شارع. (از فرهنگ علوم نقلی سیدجعفر سجادی ص 465 و 466). بر طبق معتقدات مذهب شیعه متشابهات قرآن را خدا و راسخان در علم (پیغمبر و ائمه معصومین علیهم السلام) میدانند. و بدین جهت در قرأت آیۀ: هوالذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هن ام الکتاب و آخر متشابهات... و الراسخون را به اﷲ عطف کنند:
گفتم که محکم و متشابه چگونه بود
گفتا که این تن آمد و آن جان به خلق در.
ناصرخسرو.
رمز عشق را تفسیر برخواند و محکم و متشابه هجران را تأویل بشناخت. (سندبادنامه ص 189)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَبْ بَ)
امور مشبهات، کارهای مشکل. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح منطق) در منطق قضایایی که به آن معتقد میشویم برای آن که شبیه به بدیهیات یا مقبولات یا مسلمیات است و در واقع هیچ یک از آنها نیست. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قضایای کاذبه که بواسطۀ شباهت آنها به اولیات و مشهورات عقل بدانها حاکم است: اما مشبهات مقدماتی بوند که به حیله چنین نمایند که ایشان حقند یا مشهورند یامقبول یا مسلم یا آن که به ایشان ماند و به حقیقت نه ایشان بودند. (دانشنامه از فرهنگ علوم عقلی). و رجوع به رسالۀ منطق چ معین و مشکوه صص 125-126 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ / بَ هََ)
مانندگی. شباهت. همشکلی. مقابلۀ چیزهای برابر و مانند هم. (از ناظم الاطباء). شباهت. همانندی با کسی یا چیزی. تشابه. شباهت. مانستن. مشاکلت. مضارعت. مضاهات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مشابهت میان خالق و مخلوق بیش از این چگونه باشد. (جامع الحکمتین ناصرخسرو). گفتا: شنیدم که شتر را به سخره میگیرند. گفت: ای سفیه ! آخر شتر را با تو چه مناسبت است و تو را بدو چه مشابهت. (گلستان). و رجوع به مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُبَ / بِ)
مانندگیها و چیزهای شبیه به هم و... (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مشابهه (مشابهت) ، به معنی مانندگی: و دلیل را قسمت کنند بعلامات و مشابهات. (اساس الاقتباس). و رجوع به مشابهه و مشابهت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
فتیات متشارجات، دختران هم عمر و هم سن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
جمع واژۀ مشتبهه. (از ناظم الاطباء) (از اشتینگاس). و رجوع به مشتبهه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ)
جمع واژۀ مشافهت: و استادم بونصر نامه ها و مشافهات نسخت کرد و نبشته آمد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 376). و ابوالعلا به دیوان وزارت آمد و نامه ها و مشافهات استادم بستد و بخواند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 509). و رجوع به مدخل بعد و مشافهه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ هََ)
مؤنث متشابه. مانند وشبیه و مشابه. ج، متشابهات. (از ناظم الاطباء) : قسم اول را اسماء متشابهه خوانند. (اساس الاقتباس ص 10)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مشابهت
تصویر مشابهت
شباهت، همشکلی و مقابله چیزهای برابر، تشابه، مانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاهات
تصویر مشاهات
جمع مشاهره، مزدور گیری ها سر ماهی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشبهات
تصویر مشبهات
کارهای مشکل، امور مشبهات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشابه
تصویر متشابه
ماننده شونده، مانند و شبیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشبهات
تصویر تشبهات
جمع تشبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشابهه
تصویر متشابهه
مونث متشابه: ... قسم اول را اسما متشابهه خوانند، جمع متشابهات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحابات
تصویر متحابات
جمع متحابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسابقات
تصویر متسابقات
جمع متسابقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متتابعات
تصویر متتابعات
جمع متتابعه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مشابهه، همانندی ها مانندگیها همسانیها جمع مشابهت (مشابهه) مانندگیها: ودلیل را قسمت کنند بعلامات و مشابهات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشابهات
تصویر تشابهات
جمع تشابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشابه
تصویر متشابه
((مُ تَ بِ))
شبیه، مانند یکدیگر، آیاتی از قرآن که علاوه بر معنی ظاهری قابل تعبیر و تفسیر است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشابهت
تصویر مشابهت
((مُ بِ هَ))
مانند بودن، شبیه بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آیات متشابهات
تصویر آیات متشابهات
آیه هایی از قرآن که معنی آن ها بر مردم آشکار نباشد، مقابل آیات محکمات
فرهنگ فارسی معین
جور، شبیه، مانند، مشابه، همانند، همانند، همسان
متضاد: مختلف، کلام غیرآشکار
متضاد: محکم، هم آوا
متضاد: هم نویسه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تشابه، شباهت، مانندگی، همانندی، همسانی، مانندهم بودن، به یکدیگر شباهت داشتن، شبیه بودن
متضاد: تفاوت، تمایز
فرهنگ واژه مترادف متضاد