جدول جو
جدول جو

معنی متسلط - جستجوی لغت در جدول جو

متسلط
غلبه کننده
تصویری از متسلط
تصویر متسلط
فرهنگ فارسی عمید
متسلط
(مُ تَ سَلْ لَ)
برگماشته شده و کسی که بر او دست یافته باشند. (غیاث). کسی که بروی دست یافته باشند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسلط شود
لغت نامه دهخدا
متسلط
(مُ تَ سَلْ لِ)
بر کسی دست یابنده و غلبه کننده. (آنندراج) (غیاث). دست یابنده و غلبه کننده. (ناظم الاطباء) : کوه ها از متغلبان خالی شده و راهها از متسلطان ایمن گشته. (المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 56) ، برگماشته، مستقل و مختار و خودسر، دارای قدرت و توانائی خودسرانه و متصرف و با قدرت پادشاهی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسلط شود
لغت نامه دهخدا
متسلط
کسی که بر وی دست یافته باشند دست یابنده و غلبه کننده، دارای قدرت و توانائی خودسرانه و متصرف
فرهنگ لغت هوشیار
متسلط
((مُ تَ سَ لَّ))
غلبه کننده، مسلط
تصویری از متسلط
تصویر متسلط
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تسلط
تصویر تسلط
مسلط شدن، چیره شدن، دست یافتن بر کسی یا چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسلط
تصویر مسلط
تسلط یافته، پیروز، چیره، برگمارده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متسلی
تصویر متسلی
تسلی یافته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متسلح
تصویر متسلح
سلاح پوشیده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ سَلْ لِ)
وام گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). وام دار. (ناظم الاطباء) ، بها پیشی گیرنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسلف شود، استعارت کننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَلْ لِ)
به دیوار بر شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بالابرندۀ دیوار. (ناظم الاطباء) ، بی آرام از درد یا اندوه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسلق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَفْ فِ)
بر خویشتن چینندۀ آب و مانند آن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). بخود کشندۀ آب و مانند آن. تر شده با آب و جز آن. (ناظم الاطباء). اندک اندک گیرنده و بر خویشتن چینندۀ آب و جز آن. (از منتهی الارب). و رجوع به تسفط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَقْ قِ)
خطا و لغزش جوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که بر خطا می انگیزاند. (ناظم الاطباء) ، سخن چین و دروغ بربندنده. (از منتهی الارب) ، آن که اخبار را اندک اندک می گیرد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسقط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَلْ لِ)
زن جامۀ سوک پوشنده بر شوی. (آنندراج). زن بی شوهر شدۀ عزادار ماتم کنان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسلب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَلْ لِ)
آن که دوام کند بر خوردن شراب. (آنندراج). بسیار شراب خور. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تسلج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَلْ لِ)
سلاح پوشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سلاح پوشیده. (ناظم الاطباء) :... تا به مجالحان و متسلحان تشبهی کرده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 105). و رجوع به تسلح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَسَلْ لِ)
شکافته شونده. (آنندراج). شکافته شده و چاک شده و ترکیده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسلع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ لَ)
کلام معسلط، سخن آمیخته و ناسره. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَلْ لی)
خورسند و بی غم. (آنندراج). دل نواخته شده و تسلی داده شده. (ناظم الاطباء) : بجهت آن که هر که را نصرت در جانب او وجود گیرد هر آینه دلش متسلی خواهد بود. (انوار سهیلی). و رجوع به تسلی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَلْ لِ)
بازگشته و واماندۀ از عقب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کسی و یا چیزی که پنهان و نادیده بیرون می آید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَلْ لَ)
تسلیم شده و پذیرفته شده و تفویض شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَلْ لِ)
پذیرفتۀ چیزی. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که می گیرد هر چیز بخشیده شده را و آن را در ملکیت خود نگاه می دارد. (ناظم الاطباء) ، کسی که اسلام آورده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، آن که راه می پیماید بدون خطا کردن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تسلم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَلْ لِ)
تیر بی پر. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بی پر و تابان گشته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تملط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَمْ مِ)
آویخته شونده به چیزی. (آنندراج). آویخته به چیزی و معلق. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسمط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَخْ خِ)
ناخشنود شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ناخشنود و رنجیده و آزرده. (ناظم الاطباء) ، کم شمرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کم شمرده. (ناظم الاطباء) ، کسی که بیجا و بی موقع می دهد، ناپسند دارنده و مکروه دارنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسخط شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تسلط
تصویر تسلط
دست یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلط
تصویر مسلط
برگماشته، زور آور، غالب، مستولی
فرهنگ لغت هوشیار
همدردی شنیده نوازش دیده، خورسند دل نواخته شده تسلی داده: به جهت آنکه هر که را نصرت در جانب او وجود گیرد هر آینه دلش متسلی خواهد بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسلح
تصویر متسلح
زینه پوشنده (زینه سلاح) سلاح پوشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسلح
تصویر متسلح
((مُ تَ سَ لِّ))
سلاح پوشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متسلی
تصویر متسلی
((مُ تَ سَ لّ))
تسلی داده، دل نواخته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسلط
تصویر تسلط
((تَ سَ لُّ))
چیره شدن، غلبه یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسلط
تصویر مسلط
((مُ سَ لَّ))
چیره شده، تسلط یافته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسلط
تصویر تسلط
چیرگی، چیره دستی، چیره شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مسلط
تصویر مسلط
چیره، چیره دست
فرهنگ واژه فارسی سره