جدول جو
جدول جو

معنی متزلج - جستجوی لغت در جدول جو

متزلج
(مُ تَ زَلْ لِ)
آن که اصرار کند بر شرب نبیذ. (آنندراج). مصر بر شرب شراب. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، لغزنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). لغزنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تزلج شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَ زَلْ لِ)
چشنده و چشیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزلح شود
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ لِ)
از ’ول ج’، درآینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که در می آید یا اجازۀ دخول میدهد. (ناظم الاطباء) ، درآورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به اتلاج شود، اجازۀ دخول داده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ زِ)
بلغزیدن پای. (تاج المصادر بیهقی). لغزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تزلق. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد) : تزلج السهم عن القوس، یعنی تیر از کمان لغزید و گذشت. (از اقرب الموارد) ، ایستادن و اصرار کردن بر شرب نبید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). الحاح در نوشیدن شراب. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَلْ لِ)
صبح روشن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خندان و شاد. (آنندراج). خنده کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبلج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَلْ لِ)
ستم کننده. (آنندراج). بیداد و ستمگر و ظالم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغلج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَلْ لِ)
پای کفته. (آنندراج) (از منتهی الارب). کفته و ترکیده پای. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَزْ زِ)
نرم و ملایم، لزج و چسبنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، ناتمام و ناپاک سرشسته. (ناظم الاطباء). سرپاک ناشده بشستن. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَلْ لِ)
به زیر افکنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، فرولغزیده بواسطۀ سرازیری یا لغزانی جای. (ناظم الاطباء). لغزنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزلخ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَلْ لِ)
دست و پای ترکیده و کفته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزلع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَلْ لِ)
پیش درآینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که پیش می آید و سبقت می گیرد و جلو می رود. (ناظم الاطباء) ، متفرق شونده. (آنندراج). متفرق و پراکنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزلف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَلْ لِ)
لغزیده و به زیر افتاده و لغزان. (ناظم الاطباء) ، زینت گرفته و خوش عیش چنان که از خوشی، گونۀ او سرخ و سپید و درخشان بود. (از منتهی الارب). و رجوع به تزلق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَوْ وِ)
زن کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زن گرفته. (ناظم الاطباء) ، شوی گرفته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تزوج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَلْ لِ)
آن که دوام کند بر خوردن شراب. (آنندراج). بسیار شراب خور. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تسلج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ زَلْ لَ)
چیز اندک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). چیز اندک و قلیل. (ناظم الاطباء) : عطاء مزلج، عطائی اندک. (مهذب الاسماء) ، آن که خویشتن را به قومی چسبانیده باشد که نه از ایشان بود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اسبست. (مهذب الاسماء). سپست. (مهذب الاسماء) ، مرد ناقص. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). الرجل الناقص المروءه. (اقرب الموارد) ، فرومایه از هر چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). هر چیز فرومایه. (ناظم الاطباء) ، زفت و بخیل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). مرد زفت و بخیل. (ناظم الاطباء) ، حب مخلوط غیر خالص. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). دانه های مخلوط و غیرخالص. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متزوج
تصویر متزوج
زن گرفته، شوی گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متزوج
تصویر متزوج
((مُ تَ زَ وِّ))
زن کننده، ازدواج کننده، جمع متزوجین
فرهنگ فارسی معین