جدول جو
جدول جو

معنی متزجی - جستجوی لغت در جدول جو

متزجی
(مُ تَ زَجْ جی)
بس کننده به چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). راضی به چیز اندک. (ناظم الاطباء). و رجوع به تزجی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متجزی
تصویر متجزی
تجزیه شونده، جزءجزءشونده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ جا)
چیز اندک. مؤنث آن مزجات است. (منتهی الارب) (آنندراج). هرچیز اندک و بی قدر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَجْ جا)
رجل مزجی، مردی که خویشتن را به گروهی چسباند که از ایشان نبود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و مزلّج. (اقرب الموارد). و رجوع به مزلج شود
کشتی به شتاب رانده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ)
از ’و ج ی’، خرماهای به هم بسته. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
به اندکی روزگار گذاشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بس کردن و اکتفا نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به چیزی بس کردن. (آنندراج). بچیزی اکتفا کردن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : تزج من دنیاک بالبلاغ، ای اکتف منها ببلغهالعیش. (عدی بن رقاع از اقرب الموارد). کار او بدان رسید که به خفارت کاروانها و تجار باز ایستاد و از جعالات ایشان تزجی میکرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 314). و شوهرزن را میکشت و میجوشانید و با اجزا و اعضای او تزجی و تغذی میکرد و مردم را از شوارع درمی ربودند و میکشتند و میخوردند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 327)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَزْ زی)
از ’ج زء’، پاره پاره گردیده. (آنندراج). جزٔجزٔشده. (ناظم الاطباء) ، پاره پاره گردنده. (فرهنگ فارسی معین) ، تجزیه شونده. (فرهنگ فارسی معین) : و این صنع بر این جوهر متجزی متکثر که جسم است به فرمان کسی افتاده تا بدین هیأت شده است. (جامعالحکمتین از فرهنگ فارسی ایضاً). و رجوع به تجزی و مادۀ قبل شود، (اصطلاح اصولی) کسی که قائل به تجزیه در اجتهاد است یعنی در برخی از مسائل شرعی مجتهد باشد و تواند آنها را به استناد دلائل لازم، استخراج و استنباط کند. (از فرهنگ علوم سیدجعفر سجادی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ جْ جی)
از ’ه ج و’، آنکه حروف مقطعات خواند. (آنندراج) (از منتهی الارب). آموزانندۀ الفبا. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهجی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَجْ جی)
آن که زمین بلند را جوید. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تنجی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَجْ جی)
اسب سوده سم. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توجی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَج ج)
مقیم شونده به مکان. (آنندراج). مقیم و ساکن در جائی. (ناظم الاطباء) ، قصد کننده چیزی. (آنندراج) ، حریص و آزمند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحجی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَرْ ری)
عیب نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که ملامت می کند و سرزنش می نماید. (ناظم الاطباء). و رجوع به تزری شود، زبان دراز کننده با برادر خود. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَفْ فا)
ترسانیده شده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزفی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَکْ کی)
صدقه کننده. (آنندراج). صدقه و زکوه دهنده، گوالیده و افزون گردیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزکی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَیْ یی)
آراسته شونده و پوشش گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). لباس پوشیده و جامه پوشیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تزیی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَبْ بی)
زبیه ساختن برای شکار دده، و زبیه مغاکی جهت شکار شیر و دده. (آنندراج). کسی که زبیه میسازد برای شکار شیر و طعمه در آن می نهد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزبی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَجْ جی)
امید دارنده. (آنندراج). امید دارنده و چشم دارنده و متوقع. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترجی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جی ی / ی)
آمیغی.
- ترکیب مزجی، آن است که دو کلمه را که هریک معنی جداگانه دارند با یکدیگر ترکیب کنند و نام یک شخص نهند چون ’معدی کرب’ که هر دو کلمه نام یک شخص است و هرجزء دلالت بر معنی مستقلی ندارد. بخلاف ترکیب اسنادی
لغت نامه دهخدا
تصویری از تزجی
تصویر تزجی
بس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترجی
تصویر مترجی
امیدوار امید دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجزی
تصویر متجزی
پاره پاره گردیده، تجزیه شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجزی
تصویر متجزی
((مُ تَ جَ زِّ))
تجزیه شونده
فرهنگ فارسی معین
سکو ایوان، بهار خواب
فرهنگ گویش مازندرانی