جدول جو
جدول جو

معنی متز - جستجوی لغت در جدول جو

متز
(سَ)
پلیدی انداختن و ریخ زدن. متز بسلحه متزا،پلیدی انداخت و ریخ زد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متی
تصویر متی
(پسرانه)
نام پدر یونس (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مغز
تصویر مغز
بخش نرم و خاکستری رنگی که درون جمجمه قرار دارد، مخ، مادۀ چرب که میان استخوان جا دارد، آنچه در هستۀ میوه یا درون برخی میوه ها وجود دارد، کنایه از اصل و حقیقت چیزی، کنایه از سر، کنایه از نخبه، با استعداد، باهوش
مغز تیره: نخاع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متم
تصویر متم
آنچه موجب تکمیل چیز دیگر می شود، تمام کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متی
تصویر متی
از مقوله های منطق ارسطو که نسبت شیء به زمان را نشان می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متل
تصویر متل
داستان کوتاه عامیانه و موزون
کنایه از سخنی که از روی شوخی و طعنه به کسی گفته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متن
تصویر متن
پشت، درون چیزی
نوشته، مکتوب
مقابل حاشیه، بخش اصلی یک نوشته یا صفحه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرز
تصویر مرز
ممرز، درختی جنگلی که از چوب آن در صنعت و از میوۀ آن برای تهیۀ روغن استفاده می شود، تغر، تغار، جلم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میز
تصویر میز
وسیله ای پایه دار و مسطح برای قرار دادن اشیا
میزیدن، ادرار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متر
تصویر متر
واحد اندازه گیری طول برابر با ۱۰۰ سانتی متر، کنایه از ابزاری درجه بندی شده و نواری شکل و باریک برای اندازه گیری طول که انواع مختلف دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متد
تصویر متد
قاعده، روش، رویه، اسلوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معز
تصویر معز
عزیز کننده، گرامی دارنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مته
تصویر مته
ابزاری که نجار با آن چوب و تخته را سوراخ می کند، پرما، ماهه، بهرمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماز
تصویر ماز
چین و شکن، برای مثال ای من رهی آن روی چون قمر / وآن زلف شبه رنگ پر ز مار (شهیدبلخی - شاعران بی دیوان - ۳۱)
شکاف، ترک
مازو، بلوط، ماده ای با مصرف دارویی و صنعتی که از ترشح یکی از انواع بلوط به دست می آید و بر اثر گزش حشره ای به صورت کروی درمی آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرز
تصویر مرز
قسمتی از زمین یا عارضۀ طبیعی که قلمرو دو کشور همسایه را جدا می کند
حد، سرحد، کنایه از هر چیز مشخص کننده یا محدودکنندۀ حد و دامنۀ چیزی مثلاً تورم از مرز بیست درصد فراتر رفت
کنایه از سرزمین، باغ، کشتزار
مرز و بوم: سرزمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متل
تصویر متل
مهمان خانۀ بزرگ در خارج شهر و در محل هایی که مردم برای تفرج می روند، Motel
فرهنگ فارسی عمید
(مُتْ تَ زِ)
از ’وزر’، گناه کننده. (آنندراج). مجرم و گناهکار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اتزار شود
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ زِ)
سنگدل. (منتهی الارب) (آنندراج). شدیدالنفس و سخت دل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درشت اندام. (منتهی الارب) (آنندراج) ، بازایستنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اتزاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ زِ)
از ’وزن’، سنجیده گیرنده. (آنندراج). گیرندۀ پول سنجیده و وزن شده و یا شمرده شده. (ناظم الاطباء) ، شعر سنجیده. (آنندراج). شعر موزون و راست و درست. (ناظم الاطباء). و رجوع به اتزان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از معز
تصویر معز
عزیز کننده، گرامی دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متش
تصویر متش
سپیدی ناخن پیس ناخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرز
تصویر مرز
سرحد، دربند، حد فاصل میان دو کشور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مته
تصویر مته
آلتی باشد که درودگران بدان چوب و تخته سوراخ کنند
فرهنگ لغت هوشیار
کی ک یکی از گفت های نه گانه و یا یکی از تاوران (اعراض) یا فتاد ها در فرزان کی ک چه زمان ک، یکی از مقولات نه گانه عرض و عبارتست از بودن چیزی در زمان یا در حد زمان و یا نسبت چیزیست بزمان: پس هستی بر ده چیز افتد... جوهر و کیفیت و اضافت و این متی و وضع و ملک
فرهنگ لغت هوشیار
سرزا پا به ماه: زن، پر ماهی (بدر تمام)، رسا کننده تمام کننده کامل کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متن
تصویر متن
عبارت کتابی که شرح آن توان کرد
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی از اندازه طول که عبارت است از یک چهل میلیون جز از دایره نصف النهار و مساوی است به پانزده گره و سه ریع گره، یعنی یک ربع گره از گز شاه که اندازه معمولی این زمان است کوتاهتر میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
گرده دان در گیاهان، ترنج از میوه ها در برهانمتک به آرش ترنج پارسی دانسته شده ترنج که در تداول عامه به بالنگ معروف است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متل
تصویر متل
قصه های کوچک خوش آینده و حکایتهای خرافی، مزخرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متزع
تصویر متزع
متزایل در فارسی: جدا شونده سنگدل، درشت اندام، باز ایستنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متد
تصویر متد
شیوه، آئین، اسلوب، طریقه
فرهنگ لغت هوشیار
ربوده، چیره زبانزد اختر شناسی سلب شده بقهر ربوده، مبتز چیره بود و بر دو گونه آید: یکی مطلق و این آنست که قویترین کوکبی باشد اندر وقت و بسیارترین شهادتها اندر جای خویش بفلک و ستارگان و حالهایی که از افق اوفتد و دیگر گونه مقید بود و این آنست که هم قوی و خوب حال بود و شهادتهای او بر یک چیزی باشد از آن چیزها که اندر دوازده خانه اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متن
تصویر متن
نویسه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متر
تصویر متر
گز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرز
تصویر مرز
حد
فرهنگ واژه فارسی سره