جدول جو
جدول جو

معنی مترنخ - جستجوی لغت در جدول جو

مترنخ
(مُ تَ رَنْ نِ)
چنگ درزننده و درآویزنده. (آنندراج). آن که چنگ درمی زند و می آویزد. (ناظم الاطباء) ، خوار و فرومایه و ذلیل. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به ترنخ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مترنم
تصویر مترنم
در حال خوانده یا نواخته شدن، کسی که آواز می خواند
فرهنگ فارسی عمید
(اِ جِ)
سست و حقیر شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، چنگ در زدن و درآویختن بکسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تمسک و تشبث بچیزی. (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تَنْ نِ)
مقیم شونده در جای. (آنندراج). اقامت کننده و منزل گیرنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَنْ نِ)
واگشوده شونده در سخن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، تکبر نماینده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مغرور و خودبین و متکبر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تزنخ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَنْ نِ)
ناونده از مستی. (آنندراج). افتان و خیزان حرکت کننده از مستی. (ناظم الاطباء) ، کسی که اندک شراب می آشامد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به ترنح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَنْ نِ)
آب تیره. (آنندراج). آب کدر و تیره. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترنق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَنْ نِ)
سراینده. (آنندراج) (غیاث). سراینده و مغنی و سرودگوینده. (ناظم الاطباء).
- مترنم شدن، ترنم کردن. آواز خواندن. سرودن. مترنم گردیدن و رجوع به ترکیب بعد شود.
- مترنم گردیدن، مترنم گشتن. مترنم شدن: و امیر جهانشاه از الم حرمان دولت ملازمت درگاه عالم پناه بسیار بگریست و زبان حالش به فحوای اندوه افزای... مترنم گشت. (از ظفرنامه).
- مترنم گشتن. رجوع به مترنم گردیدن شود.
، کبوتر که بانگ کند. (آنندراج). کبوتر بانگ کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَنْ نِ)
صدادار و بانگ دار، آواز کننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَنْ نی)
آن که پیوسته نگرد به سوی محبوب خود. (آنندراج). عاشقی که پیوسته به معشوق خود می نگرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترنی شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ رَبْ بِ)
نرم و فروهشته. (آنندراج). فروهشته و مسترخی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تربخ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
روغن که ناگوار کند کسی را. (آنندراج) (از منتهی الارب). چربی که ناگوارد کند معده را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مترنم
تصویر مترنم
سراینده و مغنی و سرود گوینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنخ
تصویر ترنخ
سست و حقیر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متربخ
تصویر متربخ
نرم فروهشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترنم
تصویر مترنم
((مُ تَ رَ نِّ))
آواز خواننده، زمزمه کننده
فرهنگ فارسی معین
آوازخوانان، زمزمه کنان
فرهنگ واژه مترادف متضاد