جدول جو
جدول جو

معنی مترلینک - جستجوی لغت در جدول جو

مترلینک(مِ تِ)
موریس مترلینک، نویسندۀ بلژیکی که درفرانسه هنر نویسندگی او ظهور یافت (1862-1949 میلادی). او در گان متولد شد. تحصیلاتش در رشتۀ حقوق بود و ابتدا به وکالت دادگستری مشغول شد. سپس به پاریس رفت و مشغول نویسندگی شد و در آثار درامش مانند ’شاهزاده خانم مالن’ 1889، ’پلئاس و ملیزاند’ 1892، ’پرندۀ آبی’ 1908 با قریحۀ خاص خود سمبولیسم را با عرفان درآمیخت. در سال 1911 به دریافت جایزۀ نوبل نائل گردید. کتاب ’زندگی زنبوران عسل’ هم از کارهای جالب توجه اوست که به سال 1901 انتشار یافت. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مارلین
تصویر مارلین
(دخترانه)
برج، پناهگاه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ترشینک
تصویر ترشینک
ترشک، گیاهی صحرایی با برگ های درشت شبیه برگ چغندر که طعم ترش دارد و آن را مانند سبزی در آش و بعضی غذاهای دیگر می ریزند، حمّاض، تره خراسانی، ترشه، ساق ترشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متریک
تصویر متریک
متری، بر اساس قوانین اندازه گیری بر حسب واحد متر
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
در لغت عبری به معنی بی شاخ. و نام شهر بزرگ جزیره لسبوس است و آن بندری میباشد که پولس در وقت مسافرت از اسوس به خیوس در آنجا فرود آمد. کتاب اعمال رسولان 20:14 و در ایام پولس شهر رومانی مشهور بود. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(تُ / تُ رُ نَ)
رستنیی باشد بوستانی که به عربی حماض گویند و تخم آن را بذرالحماض خوانند. (برهان). حماض بستانی. (ناظم الاطباء). رجوع به ترشک و ترشه شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
بمعنی ترلک است که قبای آستین کوتاه پیش واز باشد. (برهان). ترلک. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
معطر است دماغم ز بوی ترلیکش
ملازمم بدل و جان ز دور و نزدیکش.
نزاری (از انجمن آرا).
و رجوع به ترلک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَیْ یِ)
نرم گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نرم و ملایم. (ناظم الاطباء) ، چاپلوسی کننده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چاپلوس. رجوع به تلین شود، بارحم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جمع مترسل، نویسندگان نامه پردازان دبیران جمع مترسل در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متالین
تصویر متالین
فرانسوی آسنی توپالی رنگ آسنی
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی بنگرید به متری منسوب به متر متری. توضیح احتراز از استعمال این کلمه بیگانه اولی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متالیک
تصویر متالیک
((مِ))
دارای جلا و درخششی مانند فلز
فرهنگ فارسی معین
خودسران، ستمکاران، نازپروردگان
فرهنگ واژه مترادف متضاد