جدول جو
جدول جو

معنی مترقرق - جستجوی لغت در جدول جو

مترقرق(مُ تَ رَ رِ)
درخشنده. (آنندراج). رخشان وتابان. (ناظم الاطباء) ، مال مترقرق، شتران آماده برای لاغری و فربهی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به ترقرق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متفرق
تصویر متفرق
پراکنده، دورازهم، در تصوف ویژگی سالکی که در حالت تفرقه است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مترقی
تصویر مترقی
دارای گرایش به پیشرفت، پیشرفته، دارای حرکت رو به بالا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متطرق
تصویر متطرق
راه یابنده، ویژگی جسمی که چکش بخورد، چکش خوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحقق
تصویر متحقق
دارای امکان تحقق، واقع شدنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقرب
تصویر متقرب
دارای تقرب و نزدیکی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ رَ رِ)
شکسته شده و ریز شده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به ترضرض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ رِ)
مطر مهرورق، باران ریزان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
شتران در پی یکدیگررونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شتران که در پی یکدیگر می روند و گام می نهند در جای پای دیگری. (ناظم الاطباء). و رجوع به تطارق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَقْ قِ رَ)
ارض متفقره، زمینی که دارای چاه و گودال بسیار باشد. (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَ رِ)
این کلمه در تاریخ بیهقی چ ادیب ص 103 آمده ودر حاشیه همین صفحه اضافه شده ’در همه نسخ منقرس است اما قاعده عربیت متنقرس استوارتر می نماید’. -انتهی. دارای بیماری نقرس. نقرسی: ایشان سوارانند و من با ایشان در پیادگی کند و با لنگی متنقرس. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 103). رجوع به نقرس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ رِ)
از ’خ رق’، کسی که به قابوی خودسبک بر شتران بگردد. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که بر دور شتران میگردد. (ناظم الاطباء). کسی که سبک بر دور شتر میگردد که او را بگیرد. (محیط المحیط) (از اقرب الموارد) ، سبک و چالاک. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از فرهنگ جانسون) ، کاردان و باوقوف. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَرَ رِ)
جنبنده و بربالنده. (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد) ، شادمان و چالاک. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به ترعرع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
هم دیگر همراه شونده در سفر. (آنندراج). رفیق و همراه سفر. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترافق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ رِ)
لرزنده و جنبنده. (منتهی الارب) (آنندراج). مضطرب. (محیط المحیط). لرزیده و جنبیده و متزلزل و به این طرف و آن طرف حرکت داده شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترجرج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ رِ)
اسپ که فراخ کند پاها را تا کمیز اندازد. (آنندراج). اسب فراخ گذارنده پاها جهت کمیز انداختن. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترحرح شود
لغت نامه دهخدا
(اِ ثِ)
جنبیدن چیزی، درخشیدن، آمدن و رفتن، برگشتن آب در چشم و بهر سو رفتن در آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گردیدن اشک درچشم خانه. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، اشک ریختن چشم. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، گردان معلوم شدن آفتاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). صارت کأنها تدور. (اقرب الموارد) (المنجد). خیلت انها تدور. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ رِ)
آن که جنباند لبها به جهت سخن. (آنندراج). کسی که می جنباند لبها را بی آن که سخن گوید. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترمرم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَقْ قِ)
مهربانی نماینده. (آنندراج). مهربان و مشفق و نرم دل و رحیم. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترقق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مترقبه
تصویر مترقبه
مترقبه در فارسی مونث مترقب: چشم داشته امید بسته مونث مترقب
فرهنگ لغت هوشیار
افزون شونده، بالا رونده، پیشرونده پیشرفته افزون شونده، بالا رونده، پیشرفت کننده: کشور های مترقی جهان، ترقی خواه: سیاستمداری مترقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترقب
تصویر مترقب
چشم داشت دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفرق
تصویر متفرق
پراکنده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقرب
تصویر متقرب
کسی که بخدا تقرب میجوید و از خدا میترسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحقق
تصویر متحقق
صحیح و درست کننده خبر، درست و بی شبهه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرقرق
تصویر شرقرق
شیرگنجشگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترعرع
تصویر مترعرع
جنبنده، بالنده جنبنده، بالنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترافق
تصویر مترافق
رفیق و همراه سفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترقیق
تصویر ترقیق
نیکو کردن سخن را، تنگ گردانیدن چیزیرا
فرهنگ لغت هوشیار
مترقیه در فارسی: مونث مترقی: افزون شونده، بالا رونده، پیشرفته مونث مترقی: دول مترقیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترقرق
تصویر ترقرق
جنبیدن چیزی، درخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متطرق
تصویر متطرق
پراکنده، راه گیرنده راه جوینده راه جوینده راه یابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترقی
تصویر مترقی
پیشرفته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متفرق
تصویر متفرق
پراکنده
فرهنگ واژه فارسی سره
محتمل، شدنی، منتظره
متضاد: غیرمترقبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد