جدول جو
جدول جو

معنی مترضی - جستجوی لغت در جدول جو

مترضی
(مُ تَ رَضْ ضی)
آن که خواهد خوشنودی کسی و خوشنود کند. (آنندراج). آن که خوشدل و خرسند میشود و خوشدلی می دهد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرتضی
تصویر مرتضی
(پسرانه)
پسندیده شده، مورد رضایت و پسند قرار گرفته
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مرتضی
تصویر مرتضی
پسندیده، خوب و مرغوب، برگزیده، پسندکرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مترقی
تصویر مترقی
دارای گرایش به پیشرفت، پیشرفته، دارای حرکت رو به بالا
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ ضا)
نعت مفعولی از استرضاء. راضی و رضامند. (غیاث) (آنندراج). رجوع به استرضاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَضْ ضِ)
مکندۀ آب دهن. (از منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به ترضب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَشْ شی)
نرمی نماینده. (آنندراج). ملایم و حلیم و مهربان و نیکخواه. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترشی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَضْ ضی)
آنچه که لاغر گرداند ستور را. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، هرآنچه لاغر باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به تنضی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَضْ ضی)
درگذرنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به تمضی شود، فرستنده و روانه کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَضْ ضی)
تمام کرده و پرداخته و معدوم و ناپدید، باز چنگ در زده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقضی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استرضاء. رضاجو و خوشنودی خواهنده. (غیاث) (آنندراج). رضای کسی را طلب کننده. (اقرب الموارد). رجوع به استرضاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَضْ ضِ)
ریز ریز شده. (از منتهی الارب). کوفته و سحق شده وریز ریز شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترضح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضا)
پسندیده. (غیاث اللغات، از منتخب اللغات و کنزاللغه) (مهذب الاسماء) (زمخشری). گزیده. مختار. ارتضاه ، اختاره. (از متن اللغه). نعت مفعولی است از ارتضاء:
چون به گورستان روی ای مرتضی
استخوانشان را بپرس از مامضی.
مولوی.
، راضی کرده شده. خشنود شده. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ارتضاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضا)
دهی است از دهستان عقیلی بخش عقیلی شهرستان شوشتر، در 4هزارگزی جنوب غربی سماله و 14هزارگزی شمال راه شوشتر به مسجد سلیمان، در منطقه کوهستانی گرمسیر واقع و دارای 250 تن سکنه است. آبش از چشمه و شعبه کارون. محصولش غلات، برنج، خربزه. شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضا)
لقب علی بن ابی طالب است علیه السلام:
خاصه تر این گروه کز دل پاک
شیعت مرتضای کرارند.
ناصرخسرو.
زبدۀ دور عالمی زان چو نبی و مرتضی
بحر عقول را دری شهر علوم را دری.
خاقانی.
مرتضی صولتامگر سوی قبر
هدیه چون مرتضی فرستادی.
خاقانی.
رجوع به علی (ابن ابی طالب) شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
کسی که برمی گزیند و اختیار میکند و پسند می کند. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی از ارتضاء. رجوع به ارتضاء شود، راضی. خشنود. (ناظم الاطباء). که چیزی را اختیار کند و بدان قانع و خرسند باشد. رجوع به اقرب الموارد و نیز رجوع به ارتضاء شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رُ)
دهی است از دهستان قیلاب پائین بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد. با 650 تن سکنه. آب آن از رود بلارود و محصول آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضی ی)
منسوب به مرتضی. (ناظم الاطباء). رجوع به مرتضوی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَقْ قی)
افزون شونده. (آنندراج) (غیاث). بالا رفته. (ناظم الاطباء). صعود کننده. بالا رونده: و بخار نطفه از اوعیۀ منی به مصعد دماغ مترقی شد. (سندبادنامه ص 177). همواره در مدارج علو و معارج سمو متصاعد و مترقی باد. (سندبادنامه ص 216). و رجوع به ترقی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَضْ ضِ)
شکسته شدۀ به شکل پارچه های گنده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَعْ عی)
ستور چرنده. (آنندراج). چرندۀ گیاه. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترعی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَمْ می)
آن که تیر در نشانه اندازد. (آنندراج). به نشانه اندازندۀ تیر. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترمی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَنْ نی)
آن که پیوسته نگرد به سوی محبوب خود. (آنندراج). عاشقی که پیوسته به معشوق خود می نگرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترنی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
یکدیگر خوشنود شونده. (آنندراج). خشنود وراضی از هم. (ناظم الاطباء). و رجوع به تراضی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَبْ بی)
غذا دهنده. (آنندراج). کسی که غذا می دهد و می پروراند و آن که می پروراند و تربیت می کند. (ناظم الاطباء) ، مرباسازندۀ میوه ها و ریشه ها. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تربی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَجْ جی)
امید دارنده. (آنندراج). امید دارنده و چشم دارنده و متوقع. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترجی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَحْ حِ)
مار که گرد شود. (آنندراج). مار گرد شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترحی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَدْ دی)
درافتنده در چاه. (آنندراج). فروافتادۀ در چاه و یا از کوه. (ناظم الاطباء) ، ردا در بر کرده. ردا پوشیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به لباس پیراستۀ عمر ملبوس و متردی شدندی. (سندبادنامه ص 342). و به ردای عدل و حلیۀ انصاف متردی و متحلی. (سندبادنامه ص 216). و عرض نقی این بنده را که به ردای صون و صلاح متردی است به لوث خبث و فجور خود ملطخ گرداند. (سندبادنامه ص 77). و رجوع به تردی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرتضی
تصویر مرتضی
خشنود، برگزیده، لقب حضرت علی (ع)
فرهنگ لغت هوشیار
افزون شونده، بالا رونده، پیشرونده پیشرفته افزون شونده، بالا رونده، پیشرفت کننده: کشور های مترقی جهان، ترقی خواه: سیاستمداری مترقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترجی
تصویر مترجی
امیدوار امید دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتضی
تصویر مرتضی
((مُ تَ ضا))
پسندیده و برگزیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مترقی
تصویر مترقی
((مُ تَ رَ قِّ))
پیشرفته، رشد کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مترقی
تصویر مترقی
پیشرفته
فرهنگ واژه فارسی سره
پیشرو، ترقی خواه، توسعه یافته، راقی، راقبه
متضاد: عقب افتاده، عقب مانده
فرهنگ واژه مترادف متضاد