جدول جو
جدول جو

معنی مترضح - جستجوی لغت در جدول جو

مترضح
(مُ تَ رَضْ ضِ)
ریز ریز شده. (از منتهی الارب). کوفته و سحق شده وریز ریز شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترضح شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مترشح
تصویر مترشح
ترشح کننده، تراوش کننده، تراونده، پرورش یافته و شایسته برای کاری
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ رَضْ ضِ)
شکسته شدۀ به شکل پارچه های گنده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَرْ رَ)
جامۀ سیررنگ. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) (از محیط المحیط) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زندگانی تنگ. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سیل اندک که زود منقطع گردد. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَرْ رِ)
اندوهگین کننده. (آنندراج). کسی که اندوهگین می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تتریح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
آن که پیوسته چیزهای نامرغوب بیند و شنود. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
کوفته شدن. (تاج المصادر بیهقی). ریزه ریزه شدن سفال خرما و جز آن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). تکسر. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ ضَ)
مرد سست و ناتوان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مرد درشت پیکر ناتوان و سست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَضْ ضِ)
دور گردنده از آلایش و غیره. (آنندراج) ، کسی که خود را بیگناه نگاهدارد و آن که خود را از گناه پاک کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تنضح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَشْ شِ)
تراونده. (آنندراج) (غیاث). ترشح کننده. تراوندۀ چیزی از چیزی: شیری بود پرهیزگار... باطنی مترشح از خصایص حلم و کم آزاری... (مرزبان نامه، از فرهنگ فارسی معین) ، تربیت شده. مربی. مرشح: و اباً عن جد مترشحان مناصب بلند و متقلدان مراتب ارجمند. (نسائم الاسحار، بنقل فرهنگ فارسی ایضاً) ، شتر بچه که با مادر رفتن تواند. (آنندراج). و رجوع به ترشح شود، شایسته. لایق. درخور. سزاوار: در دودمان او کسی نبود که شایستگی پادشاهی داشتی انصار و اعوان و آزاد و بندۀ او محتاج گشتند به کسی که سرداری ایشان را شایسته و مترشح باشد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 24). اولیاء دولت دیلم در اختیار کسی از دودمان ملک که پادشاهی را مترشح باشد مشاورت کردند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 84). و رجوع به ترشح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَضْ ضِ)
مکندۀ آب دهن. (از منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به ترضب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَضْ ضی)
آن که خواهد خوشنودی کسی و خوشنود کند. (آنندراج). آن که خوشدل و خرسند میشود و خوشدلی می دهد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَکْ کِ)
کاهل و سست و تنبل. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، درنگ کننده و راحت نشسته، فراخ و گشاد و وسیع، جست و چالاک، دست آموز و متصرف در کار. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترکح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَنْ نِ)
ناونده از مستی. (آنندراج). افتان و خیزان حرکت کننده از مستی. (ناظم الاطباء) ، کسی که اندک شراب می آشامد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به ترنح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَوْ وِ)
گیاه بالنده. (آنندراج). گیاهی که می بالد و بلند می شود. (ناظم الاطباء) ، آن که به مروحه باد کند. (آنندراج) ، کسی که با بادزن باد می زند. (ناظم الاطباء) ، آبی که بوی چیزی گیرد از جهت قرب. (آنندراج). آبی که از جهت نزدیکی به چیزی بوی آن را گیرد. (ناظم الاطباء) ، درخت دوباره برگ آورنده. (از منتهی الارب). درختی که دوباره برگ می آورد. (ناظم الاطباء) ، کسی که در شبانگاه میرود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تروح شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ناقه ای که زود شیر کم کند. ج، متاریح. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَبْ بِ)
سرگشته و سرگردان و حیران. (ناظم الاطباء). سرگشته. (از منتهی الارب). و رجوع به تربح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَجْ جِ)
گراینده و جنبنده. (آنندراج). جنبیده و از این طرف به آن طرف در هوا حرکت داده شده. (ناظم الاطباء) ، مایل گرداننده. (آنندراج). راجح و مایل به چربیده و فزون آمده. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترجح شود
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ ضِ)
از ’وض ح’، پیدا شونده و پیدا. (آنندراج). هویدا وآشکار و ظاهر و واضح و روشن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اتضاح شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مترشح
تصویر مترشح
تراونده، ترشح کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوضح
تصویر متوضح
پیدا و آشکار، واضح و نمایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترشح
تصویر مترشح
((مُ تِ رَ شِّ))
تراونده، ترشح کننده
فرهنگ فارسی معین
ترشح کننده، تراونده، تراوش کننده، زهناک
فرهنگ واژه مترادف متضاد