جدول جو
جدول جو

معنی مترسه - جستجوی لغت در جدول جو

مترسه
(مِ رَ سَ)
هر چه آن را همچو سپر پیش دارند. (منتهی الارب) (از آنندراج). هر چیزی که مانند سپر آن را پیش آرند و خود را بدان حفظ کنند. (ناظم الاطباء). متراس. (محیطالمحیط) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مترسک
تصویر مترسک
پیکره ای شبیه انسان از جنس سنگ، چوب یا پارچه که برای دور کردن جانوران در کشتزار برپا می کنند، کنایه از دارای ارادۀ ضعیف و بی شخصیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدرسه
تصویر مدرسه
جای درس خواندن، محل درس دادن، آموزشگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مترسل
تصویر مترسل
دبیر، منشی
فرهنگ فارسی عمید
کسی که آداب وروسم چیزی را رعایت می کند ولی از حقیقت آن آگاه نیست یا به آن توجه نمی کند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ دَرْرِ سَ)
تأنیث مدرّس. رجوع به مدرس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ عَ)
مؤنث مترع. پر و سرشار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَعَ)
رجل ذومترعه، مرد حکیم باوقار. (منتهی الارب) (آنندراج). باوقار و آرام. (ناظم الاطباء).
- ، مردی که نه شتابی نماید و نه خشم. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَسْ سِ)
نویسنده و رسم کننده و صاحب رسم. (آنندراج) (غیاث). آن که در آداب و رسوم کتابت تأمل و تفرس کند: هر چند دبیری صناعت بلندی است و از آن برتر است که مترسمان گمان برده اند. (دستور دبیری از فرهنگ فارسی معین) ، کسی که نشان سرای و خانه می جوید. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کسی که درس می دهد. (ناظم الاطباء). درس گوینده. (از منتهی الارب) ، آن که بیاد می آورد. (ناظم الاطباء). بیاد آورنده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
اطریقون است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ / رِ سَ / سِ)
آنجا که درس دهند و درس خوانند. آموزشگاه. مکتب. دبستان. دبیرستان. جای تدریس. جای آموختن علوم و فنون.
- مدرسه ابتدائی، مدرسه ای که در آن کودکان نوآموز را درس آموزند و دورۀآن در ایران شش سال بود و اکنون پنج سال است. دبستان.
- مدرسه دولتی، مدرسه ای که از طرف دولت و با هزینۀ دولتی تأسیس شده باشد و از شاگردان آن بابت حق التعلیم پولی نگیرند یا مبلغی اندک گیرند. مقابل مدرسه غیر دولتی و مدرسه ملی.
- مدرسه راهنمائی، مدارسی که اخیراً در ایران تأسیس شده است و دانش آموزان را پس از گذراندن دورۀ پنج سالۀ ابتدائی بدانها هدایت کنند تا با آموختن مقدماتی از فنون و حرف متداول برای خدمات آزاد اجتماعی آماده شوند. این مدارس در نظام جدید آموزشی ایران جانشین دورۀ اوّل دبیرستانهاست.
- مدرسه عالی، مدرسه ای که در آن کسانی درس خوانند که دورۀ دوم متوسطه را گذرانده باشند. دانشگاه.
- مدرسه غیرانتفاعی. رجوع به مدرسه ملّی شود.
- مدرسه متوسطه، مدرسه ای که بین دبستان (اکنون بین دورۀ راهنمائی) و مدرسه عالی است و دورۀ آن شش سال (اکنون 4 سال) است. و دانش آموزان آن در رشته های گوناگون علم و ادب درس خوانند.
- مدرسه ملی، مدرسه ای که هزینۀ شخص یا اشخاصی را میپردازند و از دانش آموزان و یا دانش جویان در مقابل تعلیم، پول دریافت می کنند. مدرسه غیرانتفاعی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَفْ فِهْ)
برآسوده و تن آسان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به ترفه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَرْ رَ سَ)
ناقه مجرسه، ناقۀ آزموده در سیر و سواری. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَرْ رَ سَ)
حره مضرسه، حرۀ سنگ ریزناک یا حره که در آن سنگها مانند دندان سگ باشد. (منتهی الارب). سنگستانی که در آن سنگهائی باشد مانند دندان سگ. (ناظم الاطباء) ، بئر مضرسه، چاهی که گرداگرد آن را سنگ برآورده باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ سَ)
زمین شوره گزناک. (منتهی الارب) (آنندراج). زمینی که دارای گیاه شرس باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ سَ / مُ کَرْ رَ سَ)
قلاده مکرسه، قلاده ای که مروارید و مهرۀ آن در رشته ای کشیده سپس آن هر دو را یک جا کرده با مهره های کلان ضم کنند. (منتهی الارب). گردن بند از مروارید و مهره که در مابین دو دانه از مروارید و مهره، مهرۀ بزرگتر کشیده باشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَرْ رَ سَ)
تأنیث مورس. رنگ شده به گیاه ورس. (ناظم الاطباء). و رجوع به مورس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ عَ)
مؤنث مترع. زنی که پر می کند و انباشته می نماید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَسْ سِ)
هر آنچه رسوب می کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ بَ)
درویشی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ترجمان القرآن). درویشی و تنگ دستی و بینوائی. (ناظم الاطباء) : مسکین ذومتربه، فقیری که زمین گیر است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ تَ سَ)
مترس کوچک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مترس شود، سر خر. مزاحم. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَسْ سِ)
نامه فرستنده. (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء) ، نامه نویسنده. (ناظم الاطباء). دبیر. نویسنده: فصلی در همان روز اتفاق بیاض افتاد در حسن معاشرت و آداب محاورت در لباسی که متکلمان را بکار آید و مترسلان را بلاغت بیفزاید. (گلستان، کلیات سعدی چ فروغی ص 8). و رجوع به ترسل شود، هر آن که چیزی را به فراغت می کند. (ناظم الاطباء). آهسته و گرانبار. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مدرسه
تصویر مدرسه
مکتب، دبستان، دبیرستان، آموزشگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متربه
تصویر متربه
درویشی تنگدستی بینوایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترسک
تصویر مترسک
مترس، سرخر مزاحم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترسل
تصویر مترسل
نامه فرستنده، نامه نویسنده دبیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترسله
تصویر مترسله
مونث مترسل جمع مترسلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترسم
تصویر مترسم
نویسنده و رسم کننده و صاحب رسم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عترسه
تصویر عترسه
به زور گرفتن، فشارآوردن سخت گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدرسه
تصویر مدرسه
((مَ رَ س))
محل درس دادن و علم آموختن، جمع مدارس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مترسل
تصویر مترسل
((مُ تَ رَ سِّ))
نویسنده، دبیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدرسه
تصویر مدرسه
آموزشگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
دبیر، منشی، نامه نویس، نامه نگار، نویسنده، رساله نویس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
افچه، داهل، مترس، هراسه، لولو، سرخر، مزاحم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آموزشگاه، دانش سرا، دانشکده، دبستان، دبیرستان، مکتب
فرهنگ واژه مترادف متضاد