جدول جو
جدول جو

معنی مترحی - جستجوی لغت در جدول جو

مترحی(مُ تَ رَحْ حِ)
مار که گرد شود. (آنندراج). مار گرد شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترحی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متحری
تصویر متحری
قصد کننده، جوینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مترقی
تصویر مترقی
دارای گرایش به پیشرفت، پیشرفته، دارای حرکت رو به بالا
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ رَعْ عی)
ستور چرنده. (آنندراج). چرندۀ گیاه. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترعی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَضْ ضی)
آن که خواهد خوشنودی کسی و خوشنود کند. (آنندراج). آن که خوشدل و خرسند میشود و خوشدلی می دهد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَشْ شی)
نرمی نماینده. (آنندراج). ملایم و حلیم و مهربان و نیکخواه. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترشی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَحْحی)
وارونده به هر طرف. (آنندراج). اسب به تاخت رونده. (ناظم الاطباء) ، هروله کننده. (ناظم الاطباء) ، گسترده و گشاده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تدحی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَحْ حی)
شتابنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چابک و شتابان. (ناظم الاطباء). و رجوع به توحی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَحْ حا)
محل برگشت، جای سود و منفعت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَحْ حی)
نعت است از تنحّی. (منتهی الارب). زائل شونده و دور شونده. (آنندراج) (از اقرب الموارد). هر چیز زایل شده و دور شده. (ناظم الاطباء). رجوع به تنحی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَمْ می)
آن که تیر در نشانه اندازد. (آنندراج). به نشانه اندازندۀ تیر. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترمی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضَحْ حی)
از ’ض ح و’، در وقت چاشت در آینده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به وقت چاشت خورنده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خورنده وقت چاشت. (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به تضحی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَحْ حی)
آن که عمامه بزیر حنک درآورده بندد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که عمامه را بزیر حنک درآورده بندد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گرد شدن. (تاج المصادربیهقی) (زوزنی) (آنندراج). گرد شدن مار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
آن که پیوسته چیزهای نامرغوب بیند و شنود. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَرْ رِ)
اندوهگین کننده. (آنندراج). کسی که اندوهگین می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تتریح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَقْ قی)
افزون شونده. (آنندراج) (غیاث). بالا رفته. (ناظم الاطباء). صعود کننده. بالا رونده: و بخار نطفه از اوعیۀ منی به مصعد دماغ مترقی شد. (سندبادنامه ص 177). همواره در مدارج علو و معارج سمو متصاعد و مترقی باد. (سندبادنامه ص 216). و رجوع به ترقی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَنْ نی)
آن که پیوسته نگرد به سوی محبوب خود. (آنندراج). عاشقی که پیوسته به معشوق خود می نگرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترنی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَرْ رَ)
جامۀ سیررنگ. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) (از محیط المحیط) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زندگانی تنگ. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سیل اندک که زود منقطع گردد. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَبْ بی)
غذا دهنده. (آنندراج). کسی که غذا می دهد و می پروراند و آن که می پروراند و تربیت می کند. (ناظم الاطباء) ، مرباسازندۀ میوه ها و ریشه ها. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تربی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَجْ جی)
امید دارنده. (آنندراج). امید دارنده و چشم دارنده و متوقع. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترجی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَحْحِ)
کوچ کننده. (آنندراج). کوچ کننده و سفر کننده. (ناظم الاطباء). کسی که به ناپسند پیش آید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به ترحل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَحْ حِ)
مهربانی نماینده. (آنندراج). مهربان و شفیق و بارحم و نرم دل و دلسوز. (ناظم الاطباء) ، رحمت فرستنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترحم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَدْ دی)
درافتنده در چاه. (آنندراج). فروافتادۀ در چاه و یا از کوه. (ناظم الاطباء) ، ردا در بر کرده. ردا پوشیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به لباس پیراستۀ عمر ملبوس و متردی شدندی. (سندبادنامه ص 342). و به ردای عدل و حلیۀ انصاف متردی و متحلی. (سندبادنامه ص 216). و عرض نقی این بنده را که به ردای صون و صلاح متردی است به لوث خبث و فجور خود ملطخ گرداند. (سندبادنامه ص 77). و رجوع به تردی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَحَرْ ری)
قصد کننده. (آنندراج). قصد کننده واراده کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحری شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مترحل
تصویر مترحل
فرا رونده
فرهنگ لغت هوشیار
جوینده، نیکجوی به جوی، آهنگنده آهنگ کننده جوینده، درست جوینده به جوینده، قصد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
افزون شونده، بالا رونده، پیشرونده پیشرفته افزون شونده، بالا رونده، پیشرفت کننده: کشور های مترقی جهان، ترقی خواه: سیاستمداری مترقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترجی
تصویر مترجی
امیدوار امید دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترحم
تصویر مترحم
مهربان مهربانی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
بر گرفته از متریک فرانسوی جشانی جشانیک منسوب به متر. یا دستگاه (سیستم) متری. توضیح در 1304 ه ش. (1926 م) بموجب قانونی که از مجلس شوری گذشته سیستم متری رسمی شناخته شد بشرح ذیل: الف - واحد وزن 10 نخود (یا 2 درهم 2 گرم یک مثقال (یا 10 درهم) 10 گرم یک سیر (75 درهم) 75 گرم یک چارک (یا 750 درهم) 750 گرم یک سنگ (یا 1000 درهم) یک کیلو گرم یک من (یا 30000 درهم) 3 کیلوگرم یک خروار (یا 3000000 درهم) 300 کیلوگرم ب - واحد طول یک گره یک دسیمتر یک گز یک متر ج - واحد مسافت یک فقیز یک دکامتر مربع یک جریب یک هکتار اوزانی که هنگام تصویب این قانون رواج داشت هنوز هم دارد (قطع نظر از اختلافات محلی) اندکی با جدول فوق فرق دارد و بشرح ذیل است: اوزان ایرانی سیستم متری اوزان انگلیسی یک مثقال 64، 4 گرم 6، 71 گرین. یک سیر (16 مثقال) 24، 74 گرم 2 آومن و. 186 گرین. یک من تبریز (40 سیر) 970، 2 کیلوگرم 5464، 6 پوند. یک من شاه (2 من تبریز) 9400، 5 کیلوگرم 0928، 13 پوند. یک من ری (2 من شاه) 880، 11 کیلوگرم 01856، 26 پوند. یک خروار (100 من تبریز) 00، 297 کیلوگرم 64، 654 پوند. 3 خروار (یک تن سبک) (تقریبا) 92، 1963 پوند. (یک ذرع 16 گره) 39 تا 42 اینچ بنابر معمول محل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترقی
تصویر مترقی
((مُ تَ رَ قِّ))
پیشرفته، رشد کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متحری
تصویر متحری
((مُ تَ حَ رّ))
جوینده، قصد کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مترقی
تصویر مترقی
پیشرفته
فرهنگ واژه فارسی سره
پیشرو، ترقی خواه، توسعه یافته، راقی، راقبه
متضاد: عقب افتاده، عقب مانده
فرهنگ واژه مترادف متضاد