- مترتل(مُ تَ رَتْ تِ)
آهسته خواننده کلام را. (آنندراج). آن که آهسته می خواند و آهسته حرف می زند. (ناظم الاطباء) ، کسی که می سراید و آواز می خواندبا صدای خوش. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترتل شود
معنی مترتل - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(مُ رَتْ تِ)
لغت نامه دهخدا
هموار و آرمیده و پیدا خواننده. (آنندراج). کسی که هموار و آرمیده وهویدا می خواند. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ترتیل به معنی تأنی در تلاوت و شمرده خواندن. رجوع به ترتیل شود، آواز خوشنوا. (ناظم الاطباء)
(اِ تِ)
لغت نامه دهخدا
آهسته خواندن کلام را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ترسل در کلام. (اقرب الموارد) (از المنجد)
(مُ تَ بَتْ تِ)
لغت نامه دهخدا
برنده از ماسوای خدا. (آنندراج) (منتهی الارب). کسی که به خدا بگرود و از ماسوای آن ببرد. (ناظم الاطباء) ، آن که از زنان ببرد و بی مهری کندبا آنان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، گوشه نشین. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبتل شود
(مُ تَ فَتْ تِ)
لغت نامه دهخدا
ریسمان تابیده. (ناظم الاطباء). تافته گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفتل شود
(مُ تَ کَتْ تِ)
لغت نامه دهخدا
آن که به رفتار بستگان رود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کوتاه قدم. (ناظم الاطباء). رجوع به تکتل شود
(مُ تَ قَتْ تِ)
لغت نامه دهخدا
شرمگین و باحیا و ملایم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آمده برای حاجت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقتل شود
(مُ تَ رَکْ کِ)
لغت نامه دهخدا
کسی که پای خود را بر چیزی می نهد مانند آن که پای به روی بیل می گذارد تا آن را بزمین فروکند. (ناظم الاطباء). لگدزننده بر زمین تا بیل فرورود به زمین. (از منتهی الارب). و رجوع به ترکل شود
(مُ تَ رَمْ مِ)
لغت نامه دهخدا
آلوده. (آنندراج). آلودۀ بخون. (ناظم الاطباء) ، حقیر. (آنندراج). فرومایه و دون و حقیر. (ناظم الاطباء)
(مُ تَ رَهَْ هَِ)
لغت نامه دهخدا
نزد اطبا آن که گوشتش سست و نرم شده باشد. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). سست و نرم. (ناظم الاطباء). لغ. جنبان. نرم. (یاد داشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترهل شود
(مُ تَ رَبْ بِ)
لغت نامه دهخدا
درخت برگ دار و سبز. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تربل شود
(مُ تَ رَتْ تِ)
لغت نامه دهخدا
بر جای ایستنده. (آنندراج). استوار و ثابت و بر جای ایستاده. (ناظم الاطباء) ، برقرار در رتبه ومحل خود. ج، مترتبین. (فرهنگ فارسی معین) ، نتیجه. حاصل. (فرهنگ فارسی ایضاً) ، ترتیب داده شده و مقرر شده، صادر شده و پدید آمده. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترتب شود.
- مترتب شدن، حاصل آمدن. بدست آمدن:... چون مخالفان اضعاف و مضاعف قزلباش بودند، اثری بر سعی و کوشش ایشان مترتب نشد. (عالم آرا، از فرهنگ فارسی معین).
- مترتب گردیدن (گشتن) ، مترتب شدن: بغیر ندامت و پشیمانی فایده ای بر آن مترتب نخواهد گردید. (از مجمل التواریخ گلستانه)
- مترتب شدن، حاصل آمدن. بدست آمدن:... چون مخالفان اضعاف و مضاعف قزلباش بودند، اثری بر سعی و کوشش ایشان مترتب نشد. (عالم آرا، از فرهنگ فارسی معین).
- مترتب گردیدن (گشتن) ، مترتب شدن: بغیر ندامت و پشیمانی فایده ای بر آن مترتب نخواهد گردید. (از مجمل التواریخ گلستانه)
(مُ تَ رَتْ تِ)
لغت نامه دهخدا
آن که رتمه بندد و رتمه رشته ای که بر انگشت بندند جهت یاد دادن چیزی که گفته باشند. (آنندراج). کسی که بر انگشت خود جهت یادداشت رشته ای بسته باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترتم شود
(مُ تَ رَجْ جِ)
لغت نامه دهخدا
پیاده پا رونده. (آنندراج). کسی که پیاده می رود. (ناظم الاطباء) ، در چاه فرودآینده. (آنندراج). کسی که در چاه فرود می آید. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترجل شود
(مُ تَ رَحْحِ)
لغت نامه دهخدا
کوچ کننده. (آنندراج). کوچ کننده و سفر کننده. (ناظم الاطباء). کسی که به ناپسند پیش آید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به ترحل شود
(مُ تَ رَسْ سِ)
لغت نامه دهخدا
نامه فرستنده. (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء) ، نامه نویسنده. (ناظم الاطباء). دبیر. نویسنده: فصلی در همان روز اتفاق بیاض افتاد در حسن معاشرت و آداب محاورت در لباسی که متکلمان را بکار آید و مترسلان را بلاغت بیفزاید. (گلستان، کلیات سعدی چ فروغی ص 8). و رجوع به ترسل شود، هر آن که چیزی را به فراغت می کند. (ناظم الاطباء). آهسته و گرانبار. (از منتهی الارب)
خدایوار دلکنده از زمین دلبسته به خدا برنده و منقطع از ما سوای خدا جمع متبتلین
دبیر، منشی، نامه نویس، نامه نگار، نویسنده، رساله نویس
مقرر، مستقر، جایگیر، نتیجه، حاصل، بازده