جدول جو
جدول جو

معنی متذنب - جستجوی لغت در جدول جو

متذنب(مُ تَ ذَنْ نِ)
آن که دنباله گذارد عمامۀ خود را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دنباله گذارندۀ بر عمامه. (ناظم الاطباء) ، گیرندۀ راه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تذنب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مذنب
تصویر مذنب
گناهکار، آنکه گناه کرده، آنکه کار زشت از او سر زده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجنب
تصویر متجنب
دوری کننده، پرهیزکننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مذنب
تصویر مذنب
غورۀ خرما
فرهنگ فارسی عمید
(مُ ذَنْ نَ)
دم دار. دنباله دار. (یادداشت مؤلف). رجوع به مذنّبه شود، خرمای نیم پخته. (از مهذب الاسماء). غورۀ خرما که رسیدگی و پختگی در آن از طرف دمش ظاهر شود. (از بحر الجواهر). رجوع به مذنّب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَنْ نِ)
غورۀ خرمای نیم رس که از دنباله رسیدن آغاز کند. (ناظم الاطباء). غورۀ خرما که رطب شدن گیرد. (آنندراج) (از منتهی الارب). غورۀ خرما که از طرف دم شروع به رسیدن و پخته شدن کند. نعت فاعلی است از تذنیب. رجوع به تذنیب و نیز رجوع به تذنوب شود، ماده شتری که از شدت درد زه دم خود را دراز کند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
گنه کار. (منتهی الارب). گناه کننده. (آنندراج). گناهکار. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). خطاکار. (ناظم الاطباء). که مرتکب گناه شود. (از متن اللغه). که صاحب گناه گردد. (متن اللغه) (از اقرب الموارد). بزهکار. مجرم اثیم. تبه کار. بزه مند. عاصی
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ)
کفلیز. (منتهی الارب). کفچلیز. (از مهذب الاسماء). مغرفه. (متن اللغه) (اقرب الموارد). کفگیر. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). ج، مذانب، آبراهه بسوی زمین یا در پستی. (منتهی الارب). رهگذر آب در نشیب. (مهذب الاسماء). مسیل میان دو بلندی از زمین. کانال. ترعه. (یادداشت مؤلف). مسیل بین دو تپه یا مسیل آب به سوی زمین. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). ج، مذانب، نهری که از مرغزار بجانب دیگر رود. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). جوی خرد. (یادداشت مؤلف). ج، مذانب
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گرفتن راه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) (ازمتن اللغه) ، سر عمامه فروگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی). دنباله گذاشتن عمامۀ خود را. (منتهی الارب). دنبالۀ دستار گذاشتن. (آنندراج) (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغه) ، تعدی و تجنی بر کسی. (المنجد). تجنی و تجرم بر کسی. (اقرب الموارد). تجرم و تجنی بر کسی. (متن اللغه) ، آمدن وادی را از جانب آخر آن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نِ)
نعت فاعلی از استذناب. سپس رو. (منتهی الارب). به دنبال کسی رونده بطوری که نشان او را از دست ندهد. (اقرب الموارد). آنکه در سپس شتران باشد. (منتهی الارب) ، گناهکار و مذنب یابنده کسی را، نسبت گناه به کسی دهنده. (اقرب الموارد). رجوع به استذناب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَنْ نِ)
آفتاب فروشونده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَنْ نِ)
دور شونده. (آنندراج). آن که پرهیز می کند و حذر می نماید. (ناظم الاطباء). کسی که برمی گرددو دست می کشد از کسی و یا چیزی. (ناظم الاطباء). دوری کننده و احتراز کننده. (از فرهنگ جانسون) ، جنب شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجنب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذَعْ عِ)
ترسنده از پری. (آنندراج). ترسیده شده از جن و پری. (ناظم الاطباء). و رجوع به تذعب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مذنب
تصویر مذنب
گنهکار، گناه کننده، خطاکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستذنب
تصویر مستذنب
از ریشه پارسی دنباله رو سپس رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجنب
تصویر متجنب
دور شونده دوری کننده احتراز کننده جمع متجنبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذنب
تصویر مذنب
((مُ نِ))
گناهکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجنب
تصویر متجنب
((مُ تِ جَ نِّ))
دوری کننده، احتراز کننده، جمع متجنبین
فرهنگ فارسی معین
اثیم، خاطی، گناهکار، مجرم، معصیت کار
متضاد: معصوم
فرهنگ واژه مترادف متضاد