جدول جو
جدول جو

معنی متدنی - جستجوی لغت در جدول جو

متدنی(مُ تَ دَنْ نی)
اندک اندک نزدیک شونده، مأخوذ از دنو. (آنندراج). کسی که اندک اندک نزدیک شود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تدنی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متغنی
تصویر متغنی
سرود خوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متدین
تصویر متدین
بادیانت، با ایمان، دین دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مردنی
تصویر مردنی
لایق و سزاوار مردن، نزدیک به مردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متانی
تصویر متانی
کسی که در کاری تامل و درنگ می کند، درنگ کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متمنی
تصویر متمنی
کسی که تمنی و آرزویی دارد، آرزو کننده، خواهش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متدانی
تصویر متدانی
متدارک، قافیه ای که دو حرف متحرک و یک ساکن داشته باشد مانند «زند» و «کند»
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ دَیْ یِ)
راستکار و دیندار. (منتهی الارب). دیندار و راستکار. (آنندراج). راستگار و دین دار و فربود. (ناظم الاطباء). مأخوذ از تازی، دیندار و فربود و راست و درست و شاهیده و درستکار و راستکار و پایدار و در دین خود و شاهنده و صالح و صادق. (ناظم الاطباء). دیندار. بادیانت. آن که به احکام دین عمل کند: مردی اهل و ادیب و فاضل و نیکو منظر و متدین و متواضع دیدم. (سفرنامۀ ناصرخسرو). مردی بود که در عصر او اصیل تر و عالم تر و متدین تر از وی نبود. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 92). در مواضی ایام دهقانی بوده است صاین و متدین و متورع و متقی. (سندبادنامه ص 129) ، امین درست کار. و رجوع به تدین شود، وام دار ومدیون و مقروض. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ دَ)
آنچه لایق ستدن باشد
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَنْنی)
خمیده و کج. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَنْ نی)
برگردیده و متغیر. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). متغیر و برگردیده و فاسد شده، پیر و فرسوده و کسی که چندین سال می ماند، کسی که نرمی و آسانی در کار می کند. (ناظم الاطباء). سهل گیرنده در کار. (از منتهی الارب). و رجوع به تسنی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَنْ نی)
آن که پیوسته نگرد به سوی محبوب خود. (آنندراج). عاشقی که پیوسته به معشوق خود می نگرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترنی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَنْنِ)
ریمناک. (منتهی الارب). چرکین و پلید و ریمناک و آلوده و ملوث و ناپاک. (ناظم الاطباء) ، بدخلق. (منتهی الارب). بدخلق و کج خلق. (ناظم الاطباء) ، رسوا و معیوب و زشت نام. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تدنس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَلْ لی)
خرامنده. (آنندراج). مسرور و خرم. (ناظم الاطباء) ، چیزی آویزنده از درخت. (آنندراج). آویزان و آویخته از درخت. (ناظم الاطباء) ، فرود آینده از بالا به نشیب. (آنندراج). فرود آینده. (ناظم الاطباء) ، خوش طبعو لطیفه گو، نزدیک و نزدیک شونده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تدلی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَحْحی)
وارونده به هر طرف. (آنندراج). اسب به تاخت رونده. (ناظم الاطباء) ، هروله کننده. (ناظم الاطباء) ، گسترده و گشاده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تدحی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
همدیگر نزدیک. (آنندراج). نزدیک و پهلوی یکدیگر. (ناظم الاطباء) ، کم و ضعیف شونده. (فرهنگ فارسی معین).
- بحر متدانی، بحر متدارک. بحر متسق. رجوع به متدارک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَنْ نی)
منسوب کننده کسی را به گناهی که نکرده است. (آنندراج). تهمت زنندۀ گناه به کسی. (ناظم الاطباء) ، میوه چیننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَعْ عی)
دعوی کننده. (آنندراج). کسی که دعوی می نماید و ادعا می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَنْ نی)
آرزومند. (آنندراج) (غیاث). کسی که آرزو می برد و میخواهد. خواهش کننده. آرزو دارنده و پرسنده و درخواست کننده و مستدعی و استدعا کننده. (ناظم الاطباء). آرزوخواه. آرزومند. خواهشگر. خواستار و آرزو برنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، خوانندۀ نبشته و دستخط، دروغگو. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مخترع و آن که حدیثی را از نو پیدا میکند و افسانه را بر می بافد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به تمنی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَنْ نِءْ)
از ’د ن ء’، برانگیزنده بر فرومایگی، مأخوذ از دناء. (آنندراج). آن که برانگیزاند و مجبور کند کسی را بر فرومایگی و دونی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از معدنی
تصویر معدنی
کانی منسوب به معدن کانی. یا معدنیها. (جمع معدنی) کانیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردنی
تصویر مردنی
لایق مردن سزاوار مرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمنی
تصویر متمنی
آرزومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متغنی
تصویر متغنی
سراینده سرود گوی، بی نیاز بی نیاز گردنده
فرهنگ لغت هوشیار
کم شونده تکیدا (از واژه تکیده برابر با لاغر و ضعیف) کم وضعیف شونده، بحر متدارکبحر متسق: و هم ازین معنی آن بحر مستحدث را متدارک نام کردند که اسباب آن اوتاد آنرا دریافته است و بعضی آنرا بحر متسق خوانند و برخی بحر متدانی و این همه نامهایی است متقارب المعنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدلی
تصویر متدلی
خرامنده، فرود آینده، آویخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدین
تصویر متدین
راستکار دیندار، صالح و صادق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجنی
تصویر متجنی
گناه بندنده
فرهنگ لغت هوشیار
درنگ کننده آهسته کار متاهل یالمند زندار آنکه در امری درنگ و تامل کند درنگ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متأنی
تصویر متأنی
((مُ تَءَ نِّ))
درنگ کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مردنی
تصویر مردنی
نزدیک به مرگ، بسیار ضعیف و لاغر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متمنی
تصویر متمنی
تمنا کننده، خواهشمند، مستدعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متدین
تصویر متدین
((مُ تَ دَ یِّ))
دیندار، با دیانت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معدنی
تصویر معدنی
کانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متمنی
تصویر متمنی
خواهشمند
فرهنگ واژه فارسی سره