جدول جو
جدول جو

معنی متدعر - جستجوی لغت در جدول جو

متدعر(مُ تَ دَعْ عِ)
روی زشت گون و پیسه. (از منتهی الارب). زشت گون و پیسه روی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تدعر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متدرع
تصویر متدرع
زره پوشیده، زره پوش، کنایه از مجهز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متدبر
تصویر متدبر
کسی که از روی عقل می اندیشد، عاقل، دانا، خردمند، فرزانه، لبیب، حصیف، اریب، خردومند، پیردل، داناسر، خردور، بخرد، نیکورای، متفکّر، فروهیده، فرزان، خردپیشه، صاحب خرد، راد
فرهنگ فارسی عمید
(مُتْ تَ دِ)
از ’ودع’، تن آسان و آرام و قرار گیرنده. (آنندراج) : رجل متدع، مرد تن آسان فراخ زندگانی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، آن که عضوی از اعضایش دردگین و سایر اندامش صحیح باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، آرام و برقرار و ملایم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
زشت گون و پیسه گردیدن روی کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، خبیث و ناپاک شدن. (از المنجد) (از اقرب الموارد) :
اخالد هلا اذ سفهت عشیره
کففت لسان السوء ان یتدعرا.
(از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَعْ عِ)
آن که دور شود در سخن. (محمود بن عمر، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). متعمق. (یادداشت ایضاً) ، از اقصای دهن سخن گوینده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، چاه عمیق. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَعْ عِ)
کج کننده رخسار و روی. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کج روی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تصعر شود، گرد شده و گره مانند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَعْ عِ)
رنگ روی که برگردد از خشم. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). روی از خشم برگردیده رنگ. (ناظم الاطباء) ، موی افتاده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمعر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَعْ عِ)
سرگردان و پریشان و حیران. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، راه سخت و ناهموار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به توعر شود، (اصطلاح معانی بیان) نزد بلغاء کلمه ای است وحشی و غلیظ. (از کشاف اصطلاحات الفنون). لفظی که نامأنوس بود و معنی آن آشکار و روشن نباشد. و رجوع به وحشی در همین لغت نامه و کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1475 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَعْ عِ)
آن که بر میان بندد رسن جعار را و جعار رسنی است که آبکش یک سر آن به میخ استوار کرده سر دیگر را بر میان خود بندد دروقت فرو شدن در چاه. (آنندراج). آبکشی که وقت فرو شدن در چاه یک سر طناب را به میان خود می بندد و سر دیگر را به میخ. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجعر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَبْ بِ)
اندیشه کننده. (آنندراج). کسی که از روی آگاهی اندیشه می کند. (ناظم الاطباء) ، حقیقت چیزی دریابنده. (آنندراج). آن که درست دریافت می کند. (ناظم الاطباء) ، آن که به خوبی می آراید و ترتیب می دهد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تدبر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَثْ ثِ)
پوشندۀ دثار. (آنندراج). آن که بالاپوش بر خود می پیچد و آن که دثار می پوشد. (ناظم الاطباء) ، گشن که بر ماده برآید. (آنندراج). گشن برآمدۀ بر ماده. (ناظم الاطباء) ، کسی که بر پشت اسب برجهد وبرنشیند. (آنندراج). برجهندۀ بر پشت اسب برای نشستن. (ناظم الاطباء) ، رسوا و بی آبرو. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تدثر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَعْ عی)
دعوی کننده. (آنندراج). کسی که دعوی می نماید و ادعا می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَرْ رِ)
زره پوش. (آنندراج) (غیاث). زره پوشنده. زره پوش. که درع پوشد. آراسته به زره یا جز آن. که زره پوشد جنگ را: متحلی به حلیت فتوت و متدرع به لباس مروت. (سندبادنامه). و به حقوق اکیده ووسایل حمیده متذرع و متدرع شده و لشکرکشی خراسان برابوالحسن سیمجور مقرر گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1تهران ص 53). گفت شنیدم که شیری بود پرهیزگار و حلال خوار و خویشتن دار و متورع به لباس تعزز و تقوی متدرع. (مرزبان نامه ص 228). و رجوع به متدرعه و تدرع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَمْ مِ)
هلاک شونده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، غضبناک و خشمناک. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تدمر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذَعْ عِ)
ترسناک. (آنندراج). رجل متذعر، مرد ترسناک. (منتهی الارب). مرد ترسناک و ترسانیده شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تذعر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَعْ عِ)
بچۀ موی ناک در شکم. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بچۀشکمی مویدار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشعر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَعْ عِ)
آتش برافروخته شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آتش مشتعل و برافروخته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسعر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَعْ عَ)
رنگ پیل و هر رنگ زشت. (از منتهی الارب). رنگ زشت از هر حیوانی که باشد یابخصوص رنگ فیل. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متدبر
تصویر متدبر
اندیشه کننده، آنکه درست دریافت میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدعر
تصویر تدعر
زشتگونگی، روی پیسگی پیسه گرردیدن روی
فرهنگ لغت هوشیار
زره پوشیده زره پوشنده زره پوش: گفت: شنیدم که شیری بود پرهیزگار و حلال خوار و خویشتن دار و متورع بلباس تعزز و تقوی متدرع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدمر
تصویر متدمر
نابود شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدبر
تصویر متدبر
((مُ تَ دَ بِّ))
اندیشه کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متدرع
تصویر متدرع
((مُ تَ دَ رِّ))
زره پوششنده، زره پوش
فرهنگ فارسی معین