جدول جو
جدول جو

معنی متدخدخ - جستجوی لغت در جدول جو

متدخدخ
(مُ تَ دَ دِ)
منقبض و گرفته. (آنندراج). درهم کشیده و منقبض. (ناظم الاطباء). و رجوع به تدخدخ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَ شَدْ دِ)
شکسته. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بسر و یا غورۀ خرمای شکسته شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشدخ شود
لغت نامه دهخدا
(دُ دُ)
کلمه ای است که بدان مردم را خاموش گردانند و آنرا از کسی بازدارند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دخدوخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ دُ)
دخادخ. (منتهی الارب). کوتاه بالا. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَدْ دِ)
به تکلف سیر نماینده خود را از آنچه ندارد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که به تکلف و دروغ خود را سیر میکند. رجوع به تندخ شود، مغرور و خودبین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَخْ خِ)
آن که مغز از استخوان برآورده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تمخخ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَخْ خِ)
درآینده یا اندک اندک در آینده. (ناظم الاطباء). کسی یا چیزی که اندک اندک درآید. (آنندراج). متدخل فی الامور، کسی که به تکلف دخل کند در کارها. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به تدخل شود، اجازه خواهندۀ در آمدن، درآمده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَخْ خِ)
بوی دود گرفته. (از آنندراج). رنگ تباه شده از دود و بوی دود گرفته. (از ناظم الاطباء) ، دودکرده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تدخن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَدْ دِ)
احمق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دراز. دراز و باریک. (ناظم الاطباء) ، شتابکار. (منتهی الارب) (آنندراج). جلد و شتاب. (ناظم الاطباء) ، راه رونده نه به شتاب و تعجیل و نه به درنگی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخدب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَدْ دِ)
انجوغ گرفته و لاغر شده. (منتهی الارب) (آنندراج). لاغر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پوشیده و پنهان و مسدود. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخدد شود
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
این کلمه در قصیده ای به قافیۀ ’خ’ در بیت ذیل از سوزنی آمده است و آنرا ممکن است وخدخ نیز خواند و اگر در مصراع دوم کلمه ’بار’ باشد شاید دخدخ به معنی شکافته و ترکیده و شکاف برداشته باشد و چون صورت تکریر است بمعنی شکافته شکافته و ترکیده ترکیده باشد و کلمه ’باد’ مصراع دوم همان ’بار’ باشد نه ’باد’ و دخدخ خمیده و خم دو تا معنی می دهد:
تو شاد بادی و آزادبهر از چم دهر
عدوت باد ز باد عنا و غم دخدخ.
سوزنی.
هلاک. هالک. صورت دیگر آن در فارسی است دهدک. (یادداشت مؤلف). رجوع به دهدک شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
منقبض و گرفته شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گرفته شدن مرد. (المنجد) (اقرب الموارد) (متن اللغه). لغت متروک شده است، اختلاط تاریکی شب. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طَ طِ)
سیاه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ابر سیاه و تو بر تو. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). ابر سیاه و ابر انبوه شده بر روی هم. (ناظم الاطباء) ، سست بینا. (از محیط المحیط) (از تاج العروس) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَ نِ)
شتر فروخفته. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، فروخوابانندۀ شتر. (ناظم الاطباء). رجوع به تنخنخ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
گرامی و ارجمند. (منتهی الارب) (آنندراج). عزیز و گرامی و ارجمند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مرد شتابکار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سست و کاهل و پس ماندۀ از کار، سرکش و نافرمان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمادخ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَ دِ)
غلطنده. (آنندراج). غلطیده و گرد شده. (از ناظم الاطباء). و رجوع به متدحرج و تدحدر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَ دِ)
بیفتنده. (آنندراج). افتاده و ساقط شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تدهدم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَ دِهْ)
غلطنده. (آنندراج). متدهدی. سنگ غلطیده و ساقط شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تدهده شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ دَ)
شتربه شتاب رانده شدۀ خسته و مانده. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ دِ)
خوارگردانده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). غالب شده وپایمال کننده و شکننده. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از دخدخه، بازدارنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : دخدخ عنی الدخان، کفه عنی. (متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، آنکه گام نزدیک نهد در رفتار و سرعت نماید. (از آنندراج). که قدمهای تند و کوتاه بردارد. (از متن اللغه) ، توقف کننده و مانده شونده. (ناظم الاطباء) : دخدخ البعیر، رکب حتی اعیا و ذل، اسرع، فهو مدخدخ. (متن اللغه) ، برک من اعیاء. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متدخن
تصویر متدخن
دود زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدخل
تصویر متدخل
در آینده
فرهنگ لغت هوشیار