به وام با یکدیگر فروختن. (زوزنی). به یکدیگر فروختن به وام. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). به نسیه و وام خرید و فروخت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تبایع به قرض، وام گرفتن بعضی از بعض دیگر. (اقرب الموارد) (المنجد) : یا ایها الذین آمنوا اذا تداینتم بدین الی اجل مسمی فاکتبوه... (قرآن 282/2)
به وام با یکدیگر فروختن. (زوزنی). به یکدیگر فروختن به وام. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). به نسیه و وام خرید و فروخت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تبایع به قرض، وام گرفتن بعضی از بعض دیگر. (اقرب الموارد) (المنجد) : یا ایها الذین آمنوا اذا تداینتم بدین الی اجل مسمی فاکتبوه... (قرآن 282/2)
شهرکی است برمشرق دجله و مقر خسروان بوده است و اندر وی یکی ایوانی است که ایوان کسری خوانند و گویند که هیچ ایوان از آن بلندتر نیست اندر جهان. و این شهرکی بزرگ بود و با آبادانی و آبادانی وی به بغداد بردند. (حدود العالم). نامی است که عرب به مجموع دو شهر طیسفون در ساحل یسار دجله نزدیک بغداد حالیه و شهر سلوسی (سلوکیه) واقع در ساحل یمین دجله می دادند و یا این دو شهر را با پنج شهر دیگر مداین سبعه می خواندند و برای سهولت ادا ’سبعه’ را افکنده، مداین گفتند. و این شهر درسال 14 هجرت مسخر مسلمانان شد. (از یادداشتهای مؤلف). گویند مداین عبارت بوده از هفت شهری که ما بین آنها مسافات کم و زیادی فاصله بوده است... پس از تسلطاعراب بر ایران بصره و کوفه مرکزیت پیدا کرد و مردم مداین به این دو شهر منتقل شدند و مدن مداین و سایرشهرهای عراق از اهمیت افتاد، و بعدها حجاج به واسط آمد و آنجا را دارالاماره قرار داد سپس منصور به بغداد آمد و مردم رو به آنجا نهادند آنگاه معتصم سامراء را قرارگاه کرد و خلفا چندی در این جا اقامت گزیدند و باز به بغداد منتقل گشتند... مداین در عصر ما شهرکی است در جانب غربی دجله که عبارت است از نهر شیر...در دیجان قریه ای بوده در قسمت بالای همین مکان تقریباً در یک فرسخی واقع شده بود، اما اکنون ویران است...قبر سلمان فارسی و حذیفه بن الیمان در این محل است ومقصد و مزار مردم است. (از معجم البلدان). نام هفت شهر نزدیک به هم که پنج شهر آن شناخته شده است. 1- تیسفون. 2- وه اردشیر. 3- رومگان. 4- در زنی زان. 5- ولاش آباد و دو محل دیگر را اسپانبر و ماحوزا تصورکرده اند. رجوع به تیسفون و طیسفون شود: مداین پی افکند جای کیان پراکند بسیار سود و زیان. فردوسی. رسد دست تو از مشرق به مغرب ز اقصای مداین تا به مدین. منوچهری. و بلخ و مداین هم بر آن قاعده دارالملک اصلی بودند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 98). و هر دو را به مداین نشانده بود در دارالملک. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 108). بر سر دجله گذشته تا مداین خضروار قصر کسری و زیارتگاه سلمان دیده اند. خاقانی. یک ره ز ره دجله منزل به مداین کن وز دیده دوم دجله بر خاک مداین ران. خاقانی
شهرکی است برمشرق دجله و مقر خسروان بوده است و اندر وی یکی ایوانی است که ایوان کسری خوانند و گویند که هیچ ایوان از آن بلندتر نیست اندر جهان. و این شهرکی بزرگ بود و با آبادانی و آبادانی وی به بغداد بردند. (حدود العالم). نامی است که عرب به مجموع دو شهر طیسفون در ساحل یسار دجله نزدیک بغداد حالیه و شهر سلوسی (سلوکیه) واقع در ساحل یمین دجله می دادند و یا این دو شهر را با پنج شهر دیگر مداین سبعه می خواندند و برای سهولت ادا ’سبعه’ را افکنده، مداین گفتند. و این شهر درسال 14 هجرت مسخر مسلمانان شد. (از یادداشتهای مؤلف). گویند مداین عبارت بوده از هفت شهری که ما بین آنها مسافات کم و زیادی فاصله بوده است... پس از تسلطاعراب بر ایران بصره و کوفه مرکزیت پیدا کرد و مردم مداین به این دو شهر منتقل شدند و مدن مداین و سایرشهرهای عراق از اهمیت افتاد، و بعدها حجاج به واسط آمد و آنجا را دارالاماره قرار داد سپس منصور به بغداد آمد و مردم رو به آنجا نهادند آنگاه معتصم سامراء را قرارگاه کرد و خلفا چندی در این جا اقامت گزیدند و باز به بغداد منتقل گشتند... مداین در عصر ما شهرکی است در جانب غربی دجله که عبارت است از نهر شیر...در دیجان قریه ای بوده در قسمت بالای همین مکان تقریباً در یک فرسخی واقع شده بود، اما اکنون ویران است...قبر سلمان فارسی و حذیفه بن الیمان در این محل است ومقصد و مزار مردم است. (از معجم البلدان). نام هفت شهر نزدیک به هم که پنج شهر آن شناخته شده است. 1- تیسفون. 2- وه اردشیر. 3- رومگان. 4- در زنی زان. 5- ولاش آباد و دو محل دیگر را اسپانبر و ماحوزا تصورکرده اند. رجوع به تیسفون و طیسفون شود: مداین پی افکند جای کیان پراکند بسیار سود و زیان. فردوسی. رسد دست تو از مشرق به مغرب ز اقصای مداین تا به مدین. منوچهری. و بلخ و مداین هم بر آن قاعده دارالملک اصلی بودند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 98). و هر دو را به مداین نشانده بود در دارالملک. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 108). بر سر دجله گذشته تا مداین خضروار قصر کسری و زیارتگاه سلمان دیده اند. خاقانی. یک ره ز ره دجله منزل به مداین کن وز دیده دوم دجله بر خاک مداین ران. خاقانی
همدیگر نزدیک. (آنندراج). نزدیک و پهلوی یکدیگر. (ناظم الاطباء) ، کم و ضعیف شونده. (فرهنگ فارسی معین). - بحر متدانی، بحر متدارک. بحر متسق. رجوع به متدارک شود
همدیگر نزدیک. (آنندراج). نزدیک و پهلوی یکدیگر. (ناظم الاطباء) ، کم و ضعیف شونده. (فرهنگ فارسی معین). - بحر متدانی، بحر متدارک. بحر متسق. رجوع به متدارک شود
متبائن. جدا شونده از یکدیگر. (آنندراج). از هم جدا شونده. (غیاث). مأخوذ از تازی متمایز و جدای از یکدیگر و دور از هم. (ناظم الاطباء) ، مخالف. (فرهنگ فارسی معین) : دیگر طرایق مختلف و متباین که اکابر فضلا و بلغا را بود و اگر از هر یکی انموذجی باز نمائیم به اطالت انجامد. (مرزبان نامه، از فرهنگ فارسی ایضاً). و رجوع به تباین شود، (اصطلاح منطق) الفاظ بسیار که بر معانی بسیار دلالت کند، هر لفظی بر معنیی دیگر بی اشتراک، مانند انسان و اسب: و گمان افتد که هر دو لفظ مترادفند و نباشد، بلکه متباین باشد مانند سیف و حسام چه سیف شمشیر باشد و حسام شمشیربران. (اساس الاقتباس، از فرهنگ فارسی معین). و اما قسم دوم که الفاظ بسیار بر معانی بسیار دلالت کند هر لفظی بر معنیی دیگر بی اشتراک، آن را اسماء متباینه خوانند. (اساس الاقتباس، ایضاً). و رجوع به همین کتاب ص 9 شود، (اصطلاح علم حساب) به اصطلاح حساب هر دو عددی را که با هم متماثل باشند و نه متداخل و نه متوافق مانند عدد 4 و 5. (ناظم الاطباء). دو عدد نامساوی را گویند که نسبت بهم اصم باشند بطوری که نه با عدد ثالثی وفق داشته باشند و نه بزرگتر بر کوچکتر قابل بخش باشد، مثل 10 و 7 به عبارت دیگر دو عدد نامساوی را نسبت به یکدیگر متباین گویند وقتی که مقسوم علیه مشترک آنها واحد باشد، یعنی جز واحد به عدد دیگری تقسیم پذیر نباشند درین صورت بزرگترین مقسوم علیه مشترک آنها همان واحد است مانند 26 و 15. مقابل متداخل و موافق. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به متباین شود
متبائن. جدا شونده از یکدیگر. (آنندراج). از هم جدا شونده. (غیاث). مأخوذ از تازی متمایز و جدای از یکدیگر و دور از هم. (ناظم الاطباء) ، مخالف. (فرهنگ فارسی معین) : دیگر طرایق مختلف و متباین که اکابر فضلا و بلغا را بود و اگر از هر یکی انموذجی باز نمائیم به اطالت انجامد. (مرزبان نامه، از فرهنگ فارسی ایضاً). و رجوع به تباین شود، (اصطلاح منطق) الفاظ بسیار که بر معانی بسیار دلالت کند، هر لفظی بر معنیی دیگر بی اشتراک، مانند انسان و اسب: و گمان افتد که هر دو لفظ مترادفند و نباشد، بلکه متباین باشد مانند سیف و حسام چه سیف شمشیر باشد و حسام شمشیربران. (اساس الاقتباس، از فرهنگ فارسی معین). و اما قسم دوم که الفاظ بسیار بر معانی بسیار دلالت کند هر لفظی بر معنیی دیگر بی اشتراک، آن را اسماء متباینه خوانند. (اساس الاقتباس، ایضاً). و رجوع به همین کتاب ص 9 شود، (اصطلاح علم حساب) به اصطلاح حساب هر دو عددی را که با هم متماثل باشند و نه متداخل و نه متوافق مانند عدد 4 و 5. (ناظم الاطباء). دو عدد نامساوی را گویند که نسبت بهم اصم باشند بطوری که نه با عدد ثالثی وفق داشته باشند و نه بزرگتر بر کوچکتر قابل بخش باشد، مثل 10 و 7 به عبارت دیگر دو عدد نامساوی را نسبت به یکدیگر متباین گویند وقتی که مقسوم علیه مشترک آنها واحد باشد، یعنی جز واحد به عدد دیگری تقسیم پذیر نباشند درین صورت بزرگترین مقسوم علیه مشترک آنها همان واحد است مانند 26 و 15. مقابل متداخل و موافق. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به متباین شود
راستکار و دیندار. (منتهی الارب). دیندار و راستکار. (آنندراج). راستگار و دین دار و فربود. (ناظم الاطباء). مأخوذ از تازی، دیندار و فربود و راست و درست و شاهیده و درستکار و راستکار و پایدار و در دین خود و شاهنده و صالح و صادق. (ناظم الاطباء). دیندار. بادیانت. آن که به احکام دین عمل کند: مردی اهل و ادیب و فاضل و نیکو منظر و متدین و متواضع دیدم. (سفرنامۀ ناصرخسرو). مردی بود که در عصر او اصیل تر و عالم تر و متدین تر از وی نبود. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 92). در مواضی ایام دهقانی بوده است صاین و متدین و متورع و متقی. (سندبادنامه ص 129) ، امین درست کار. و رجوع به تدین شود، وام دار ومدیون و مقروض. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
راستکار و دیندار. (منتهی الارب). دیندار و راستکار. (آنندراج). راستگار و دین دار و فربود. (ناظم الاطباء). مأخوذ از تازی، دیندار و فربود و راست و درست و شاهیده و درستکار و راستکار و پایدار و در دین خود و شاهنده و صالح و صادق. (ناظم الاطباء). دیندار. بادیانت. آن که به احکام دین عمل کند: مردی اهل و ادیب و فاضل و نیکو منظر و متدین و متواضع دیدم. (سفرنامۀ ناصرخسرو). مردی بود که در عصر او اصیل تر و عالم تر و متدین تر از وی نبود. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 92). در مواضی ایام دهقانی بوده است صاین و متدین و متورع و متقی. (سندبادنامه ص 129) ، امین درست کار. و رجوع به تدین شود، وام دار ومدیون و مقروض. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
پنهان دارندۀ چیزی با یکدیگر. (آنندراج). راضی به پنهان کردن در میان خودشان. (ناظم الاطباء) ، مشغول به دفن دیگری. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تدافن شود
پنهان دارندۀ چیزی با یکدیگر. (آنندراج). راضی به پنهان کردن در میان خودشان. (ناظم الاطباء) ، مشغول به دفن دیگری. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تدافن شود
نوعی شیرینی. طرز تهیه 100- گرم قند و 10 گرم آرد و 3 عدد تخم مرغ و یک قاشق آب بهار نارنج با 100 گرم کره خمیر روانی ترتیب دهند و قالب مخصوص مادلن را چرب کرده از مواد فوق پرکنند و بپزند
نوعی شیرینی. طرز تهیه 100- گرم قند و 10 گرم آرد و 3 عدد تخم مرغ و یک قاشق آب بهار نارنج با 100 گرم کره خمیر روانی ترتیب دهند و قالب مخصوص مادلن را چرب کرده از مواد فوق پرکنند و بپزند
وام دهنده، وام خواهنده جمع مدینه شهرها: و باید که شعر او بدان درجه رسیده باشد که در صحیفه روزگار مسطور باشد، . . بر سفاین (سفائن) نویسند و در مداین (مدائن) بخوانند
وام دهنده، وام خواهنده جمع مدینه شهرها: و باید که شعر او بدان درجه رسیده باشد که در صحیفه روزگار مسطور باشد، . . بر سفاین (سفائن) نویسند و در مداین (مدائن) بخوانند
کم شونده تکیدا (از واژه تکیده برابر با لاغر و ضعیف) کم وضعیف شونده، بحر متدارکبحر متسق: و هم ازین معنی آن بحر مستحدث را متدارک نام کردند که اسباب آن اوتاد آنرا دریافته است و بعضی آنرا بحر متسق خوانند و برخی بحر متدانی و این همه نامهایی است متقارب المعنی
کم شونده تکیدا (از واژه تکیده برابر با لاغر و ضعیف) کم وضعیف شونده، بحر متدارکبحر متسق: و هم ازین معنی آن بحر مستحدث را متدارک نام کردند که اسباب آن اوتاد آنرا دریافته است و بعضی آنرا بحر متسق خوانند و برخی بحر متدانی و این همه نامهایی است متقارب المعنی
جدا شونده از یکدیگر، مخالف: دیگر طرایق مختلف و متباین که اکابر فضلا و بلغا را بود و اگر از هر یکی انموذجی باز نماییم با طالت انجامد. الفاظ بسیار که بر معانی بسیار دلالت کند هر لفظی بر معنیی دیگر بی اشتراک مانند: انسان و اسب: و گمان افتد که هر دو لفظ مترادفند و نباشد بلک متباین باشد مانند سیف و حسام چه سیف شمشیر باشد و حسام شمشیر بران. و اما قسم دوم که الفاظ بسیار بر معانی بسیار دلالت کند هر لفظی بر معنیی دیگر بی اشتراک آنرا اسما متباینه خواندند، دو عدد نا مساوی را گویند که نسبت بهم اصم باشند بطوری که نه با عدد ثالثی وفق داشته باشند و نه بزرگتر بر کوچکتر قابل بخش باشد مثل 10 و 7 بعبارت دیگر دو عدد نا مساوی را نسبت بیکدیگر متباین گویند وقتی که مقسوم علیه مشترک آنها واحد باشد یعنی جز واحد بعدد دیگری تقسیم پذیر نباشند درین صورت بزرگترین مقسوم علیه مشترک آنها همان واحد است مانند: 26 و 15 مقابل متداخل متوافق
جدا شونده از یکدیگر، مخالف: دیگر طرایق مختلف و متباین که اکابر فضلا و بلغا را بود و اگر از هر یکی انموذجی باز نماییم با طالت انجامد. الفاظ بسیار که بر معانی بسیار دلالت کند هر لفظی بر معنیی دیگر بی اشتراک مانند: انسان و اسب: و گمان افتد که هر دو لفظ مترادفند و نباشد بلک متباین باشد مانند سیف و حسام چه سیف شمشیر باشد و حسام شمشیر بران. و اما قسم دوم که الفاظ بسیار بر معانی بسیار دلالت کند هر لفظی بر معنیی دیگر بی اشتراک آنرا اسما متباینه خواندند، دو عدد نا مساوی را گویند که نسبت بهم اصم باشند بطوری که نه با عدد ثالثی وفق داشته باشند و نه بزرگتر بر کوچکتر قابل بخش باشد مثل 10 و 7 بعبارت دیگر دو عدد نا مساوی را نسبت بیکدیگر متباین گویند وقتی که مقسوم علیه مشترک آنها واحد باشد یعنی جز واحد بعدد دیگری تقسیم پذیر نباشند درین صورت بزرگترین مقسوم علیه مشترک آنها همان واحد است مانند: 26 و 15 مقابل متداخل متوافق