جدول جو
جدول جو

معنی متداومه - جستجوی لغت در جدول جو

متداومه
(مُ تَ وَ مَ)
دایره و دور. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به متداوم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مداومت
تصویر مداومت
پیوسته در کاری بودن، دوام دادن، ادامه دادن، پایداری و ثبات در کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متناوم
تصویر متناوم
خودرابه خواب زننده،
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ خِ لَ/ لِ)
مؤنث متداخل و رجوع به متداخل شود.
- حمای متداخله، آن است که تب اول، آخر نشده باشد که دیگری پیدا شود. (بحرالجواهر، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ مَ)
مؤنث متقادم: ادوار متقادمه. (فرهنگ فارسی معین). تأنیث متقادم. کهن. کهنه. مزمنه. مقابل حدیثه: وهو (ای اسارون) مقو للکبد والمعده نافع من اوجاعها المتقادمه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به متقادم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ نَ)
زن کلان سال تندار. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زن میانه سال تنومند قوی هیکل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حِ مَ)
شکستگی سر که به گوشت رسیده باشد. (صراح اللغه). قسمتی از شکستگی سر که جراحت از گوشت بگذرد و بر آن پوست که بر استخوان پوشیده است برسد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). شجه، یعنی شکستگی که به گوشت رسیده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شکستگی که بگوشت رسد و به سمحاق نرسد. (بحرالجواهر). آن جراحت که از پوست بگذرد و بسمحاق نرسد. (مهذب الاسماء). جارمه. باذله (در شکستگی سر). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، امراءه متلاحمه، زن تنگ کس از بسیاری گوشت کرانۀ آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). زنی که فرج وی از بسیاری گوشت کرانۀ آن تنگ باشد. (ناظم الاطباء). زن تنگ فرج. (مهذب الاسماء) ، زن که کسی جماع آن نتواند. (منتهی الارب) (آنندراج). زنی که کس با وی جماع نتواند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِتَ)
مؤنث متفاوت: و بر سطح دیگر انواع نغمات و اصناف اصوات و ایقاع نقرات و ازمنۀ متفاوته و متناسبه... نشان کرد. (سندبادنامه ص 65)
لغت نامه دهخدا
(سَ هََ جَ)
متاءمه. توأم پیدا شدن. یقال تاءم اخاه . (منتهی الارب). توأم زائیده شدن با برادر خود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دوگانه تار و پود بافتن جامه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، روشی آوردن اسب بعد روشی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تاختن آوردن اسب پس تاختن. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ جَ)
مؤنث متزاوج. رجوع به تزاوج و مادۀ قبل شود.
- حروف متزاوجه، حروف متشابه. و رجوع به حروف متزاوجه و متشابه شود
لغت نامه دهخدا
(شُ رَ)
بر کاری ایستادن. (از منتهی الارب) (دستور الاخوان). مواظبت کردن برامری. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از زوزنی) ، درنگ نمودن در کاری. (از منتهی الارب). تأنی. (متن اللغه) (اقرب الموارد) ، دوام کاری را طلب کردن. (از اقرب الموارد). همیشه داشتن چیزی را. (از منتهی الارب). محافظت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
کسی که لازم گیرد و پایدار ماند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تداوم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَ / وِ لَ / لِ)
از متداوله عربی، اسم فاعل. مؤنث متداول. ج، متداولات و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَ لَ)
از یکدیگر نوبت به نوبت گرفته شده و دست به دست گردانیده شده. (آنندراج) (غیاث) ، مأخوذ ازتازی، رایج و روان و معمول و معلوم و رسمی و معهود. (ناظم الاطباء). مؤنث متداول: مرد صادق القول راست گفتار ساده لوح بود و در اکتساب علوم متداوله کماینبغی کوشیده... (عالم آرا، از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ کَ)
دریابنده چیزی را که از دست رفته باشد. (آنندراج). مؤنث متدارک. و رجوع به متدارک شود
لغت نامه دهخدا
متالمه در فارسی مونث متالم: دردمند درد کشیده مونث متالم جمع متالمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقاوم
تصویر متقاوم
ایستاده شونده بعضی برای بعضی در حرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدائم
تصویر متدائم
انبوهی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متساویه
تصویر متساویه
متساویه در فارسی مونث متساوی: برابر سربه سر مونث متساوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متناوبه
تصویر متناوبه
مونث متناوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفاوته
تصویر متفاوته
متفاوت در فارسی مونث متفاوت: جدا دیگر گونه مونث متفاوت
فرهنگ لغت هوشیار
متداوله در فارسی مونث متداول: زندک دست به دست رواگ مونث متداول: مرد صادق القول راست گفتار ساده لوح بود و در اکتساب علوم متداوله کما ینبغی کوشیده. . ، جمع متداولات. مونث متداول جمع متداولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلازمه
تصویر متلازمه
مونث متلازم جمع متلازمات. یا قضیه متلازمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متداینه
تصویر متداینه
مونث متداین جمع متداینات
فرهنگ لغت هوشیار
متراکمه در فارسی مونث متراکم: گرد آینده انباشته بر هم نشسته مونث متراکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقادمه
تصویر متقادمه
مونث متقادم دیرینه مونث متقادم: ادوار متقادمه
فرهنگ لغت هوشیار
متجاوزه در فارسی مونث متجاوز ویهزک مرز گذر، ستمگر، افزون مونث متجاوز جمع متجاوزات
فرهنگ لغت هوشیار
متخاصمه در فارسی مونث متخاصم: دشمن کینگر مونث متخاصم: دول متخاصمه جمع متخاصمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متداخله
تصویر متداخله
متداخله در فارسی مونث متداخل: همخلیده مونث متداخل جمع متداخلات
فرهنگ لغت هوشیار
متدارکه در فارسی مونث متدارک: رسنده، دریابنده مونث متدارک جمع متدارکات
فرهنگ لغت هوشیار
متداعیه در فارسی مونث متداعی: هما ویز همچم خواهان مونث متداعی جمع متداعیات
فرهنگ لغت هوشیار
مداومت در فارسی پتاییدن برزیدن، پی گیری دنباله دادن 3 پایداری پا بر جایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متداوم
تصویر متداوم
کسی که لازم گیرد وپایدار ماند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متداوی
تصویر متداوی
خود پزشک آنکه خود را معالجه کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متداول
تصویر متداول
فراگیر
فرهنگ واژه فارسی سره