جدول جو
جدول جو

معنی متداق - جستجوی لغت در جدول جو

متداق
(مُ تَ داق ق)
همدیگر را دقت کننده. (آنندراج). دقیق و هوشیار در شماره. (ناظم الاطباء). و رجوع به تداق شود
لغت نامه دهخدا
متداق
همنگرنده
تصویری از متداق
تصویر متداق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصداق
تصویر مصداق
کسی یا چیزی که شاهد صدق و راست گفتن شخص باشد، گواه، گواهی، دلیل راستی سخن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
مداق الحیه، جای گرد نشستن مار یا جولانگاه آن. (منتهی الارب) ، عرصه و میدان جنگ. رزمگاه. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَبْ بِ)
شکار شونده به سریشم. (از آنندراج). شکارشدۀ با دبق. (ناظم الاطباء). و رجوع به تدبق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ داق ق)
جمع واژۀ مدق ّ. (متن اللغه). رجوع به مدق شود، جمع واژۀ مدقّه. (متن اللغه). رجوع به مدقه شود، جمع واژۀ مدق ّ. (ناظم الاطباء). رجوع به مدق شود
لغت نامه دهخدا
(اِمْ)
با همدیگر دقت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). تعارض در دقت. (اقرب الموارد). تعارض و تغالب دو مرد در دقت. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی از دهستان قشلاقات افشار است که در بخش قیدار شهرستان زنجان واقع است و 138 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
آلت صدق چیزی. (ناظم الاطباء). آله صدق. (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج). چیزی که صدق دیگری از او دریافت شود. نمونه. (یادداشت مؤلف) ، گواه. (ناظم الاطباء) (غیاث) (آنندراج). حجت. آثار چیزی که دلیل راستی باشد. گواه راستی. دلیل راستی سخن. (ناظم الاطباء) (غیاث) (آنندراج). شاهد. آنچه بر راستی آن دلالت کند. (از تعریفات جرجانی) ، گواهی (غیاث) (آنندراج) ، چیزی که مردم آن را راست دارند. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، موافق چیزی. (ناظم الاطباء) (از غیاث). مجازاً آنچه موافق چیزی باشد. (آنندراج). مطابق. موافق آنچه منطبق بر امری گردد. ج، مصادیق. (یادداشت مؤلف) :
’بسا قالی که از بازیچه برخاست
چواختر می گذشت آن قال شد راست. ’
مصداق حال خواجۀ مذکور گشت. (عالم آرا ج 1 ص 159).
، (اصطلاح منطق) موجودی خارجی که مفهوم بر آن صدق کند مثلاً: زید و عمرو و بکر مصداقهای مفهوم ’انسان’ هستند. ج، مصادیق. رجوع به مفهوم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حاق ق)
با هم خصومت کننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحاق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَفْ فِ)
آب ریزان. (آنندراج). آب پاشیده شده و افشانده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تدفق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَلْ لِ)
توجبۀ به یکبار رسنده. (ناظم الاطباء). سیل به یکبار رسنده. (از منتهی الارب) و رجوع به تدلق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دا ف ف)
بر یکدیگر نشسته. (آنندراج). به روی یکدیگر نشیننده. و بروی دیگری بالا رونده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تداف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شاق ق)
رنج ده و آزاررسان و دل آزارنده مریکدیگر را. (از ذیل اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مصداق
تصویر مصداق
آلت صدقه چیزی، شاهد، گواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متداف
تصویر متداف
همنشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصداق
تصویر مصداق
((مِ))
دلیل راستی سخن، چیزی که دلیل راستی کسی باشد، آن چه که منطبق بر امری گردد
فرهنگ فارسی معین
مورد، شاهد، گواه، مثال
متضاد: مفهوم
فرهنگ واژه مترادف متضاد