جدول جو
جدول جو

معنی متد - جستجوی لغت در جدول جو

متد
قاعده، روش، رویه، اسلوب
تصویری از متد
تصویر متد
فرهنگ فارسی عمید
متد
(مِ تُ)
روش. شیوه. آئین. سبک. اسلوب. طریقه. فرهنگستان ایران ’روش’ را بجای این کلمه پذیرفته است. و رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران و متدلژی شود
لغت نامه دهخدا
متد
شیوه، آئین، اسلوب، طریقه
تصویری از متد
تصویر متد
فرهنگ لغت هوشیار
متد
((مِ تُ))
روش، قاعده
تصویری از متد
تصویر متد
فرهنگ فارسی معین
متد
اسلوب، روال، روش، شیوه، طریق، طریقه، نحوه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متدین
تصویر متدین
بادیانت، با ایمان، دین دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متدبر
تصویر متدبر
کسی که از روی عقل می اندیشد، عاقل، دانا، خردمند، فرزانه، لبیب، حصیف، اریب، خردومند، پیردل، داناسر، خردور، بخرد، نیکورای، متفکّر، فروهیده، فرزان، خردپیشه، صاحب خرد، راد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متدلوژی
تصویر متدلوژی
دانش بررسی روش تحقیق در علوم، روش شناسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متدرع
تصویر متدرع
زره پوشیده، زره پوش، کنایه از مجهز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متداعی
تصویر متداعی
ویژگی کسی که با دیگری طرف دعوی باشد، در علم روانشناسی چیزی که چیز دیگر را به خاطر بیاورد، فراخواننده، داعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متداعیین
تصویر متداعیین
هر دو طرف دعوی، خواهان و خوانده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متداخل
تصویر متداخل
داخل شده در یکدیگر، داخل شونده
فرهنگ فارسی عمید
(مُتْ تَ دِ)
از ’ودع’، تن آسان و آرام و قرار گیرنده. (آنندراج) : رجل متدع، مرد تن آسان فراخ زندگانی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، آن که عضوی از اعضایش دردگین و سایر اندامش صحیح باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، آرام و برقرار و ملایم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ)
از ’ودی’، دیت گیرنده. (آنندراج). دیه گیرنده و خون بها دریافت کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جمع متداخل، همخلیدگان جمع متداخل در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
فرا خواندن فرا خواستن خواندن احضار کردن: دواعی رغبت از باطن خوانندگان بتحصیل آن متداعی نیامد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متداخله
تصویر متداخله
متداخله در فارسی مونث متداخل: همخلیده مونث متداخل جمع متداخلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متداخلات
تصویر متداخلات
جمع متداخله، همخلیدگان جمع متداخله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متداخل شدن
تصویر متداخل شدن
متداخل گردیدن: همخلیدن داخل شدن چیزی در چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متداخل
تصویر متداخل
داخل شده درهم و درج شده
فرهنگ لغت هوشیار
درک کننده رسنده، دریابنده رسنده بچیزی، درک کننده دریابنده جمع متدارکین، آوردن الفاظی است در ابتدای کلام که موهم ذم باشد و بقیه کلام بنحوی آورده شود که رفع توهم گردد. شاعر گوید: حیف باشد زانکه انسان گویمت از بهر آنک تن بود ناپاک انسان راتو پاکی همچو حان. توضیح فرق آن با تاکید المدح بمایشبه الذم در آنست که در صنعت اخیر تاکید مقصود است و در متدارک تاکید نیست بلکه محض صفت مراد است، قافیه ای که دو متحرک و یک ساکن داشته باشد: بنام خداوند حان و خرد و این و تد مقرون است، یکی از بحر های مستحدث عروضی که اجزای آن هشت بار فاعلن است. توضیح متدارک مثمن سالم تقطیع آن هشت بار فاعلن است: چون رخت ماه من بر فلک مه نتافت بر درت شاه من جز ملک ره نیافت. (بدیع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدارکات
تصویر متدارکات
جمع متدارکه، رسندگان دریابندگان جمع متدارکه
فرهنگ لغت هوشیار
متدارکه در فارسی مونث متدارک: رسنده، دریابنده مونث متدارک جمع متدارکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدارکین
تصویر متدارکین
جمع متدارک، رسندگان، دریابندگان
فرهنگ لغت هوشیار
دشمن پیش آینده، دیوارشکسته، هما ویز، همچم، خواهان هم را خواننده، آنکه با دیگری دعوی و مرافعه دارد، معنیی که معنی دیگر را بخاطر آورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدافع
تصویر متدافع
یکدیگر را دفع کننده در کارزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متداعیات
تصویر متداعیات
جمع متداعیه، همچمان هماویزان جمع متداعیه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متداعی، هما ویزان خواهان و خوانده تثنیه متداعی در حالت رفعی (در فارسی مراعات نکنند) : دو طرف دعوی خواهان و خوانده
فرهنگ لغت هوشیار
متداعیه در فارسی مونث متداعی: هما ویز همچم خواهان مونث متداعی جمع متداعیات
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متداعی، هماویزان خواهان و خوانده تثنیه متداعی در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متداف
تصویر متداف
همنشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدن
تصویر متدن
تر کننده، تر نهنده، تر
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متدین، دینداران جمع متدین در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متداول
تصویر متداول
فراگیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متدن
تصویر متدن
Inferior
دیکشنری فارسی به انگلیسی