جدول جو
جدول جو

معنی متخیم - جستجوی لغت در جدول جو

متخیم
(مُ تَ خَیْ یِ)
خیمۀ خود زننده به جائی. (آنندراج). کسی که خیمه می زند و چادر برمی افرازد. (از ناظم الاطباء). و رجوع به تخیم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخیم
تصویر مخیم
جایی که در آن خیمه برپا کرده باشند، خیمه گاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متخیل
تصویر متخیل
خیال شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ خَیْ یِ)
آنکه چادر می زند و خیمه برپا می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه در چادر می آید، آنکه مقیم می گردد در جائی. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تخییم شود
لغت نامه دهخدا
(مُخْ یَ)
جای بر پا کردن خیمه. (آنندراج) (ازغیاث) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جائی که درآن اقامت کنند. (ناظم الاطباء). رجوع به اخیام شود
لغت نامه دهخدا
(مِخْ یَ)
گردآورده شدن دروده های کشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). آنچه از کشتهای دروده جمعآوری کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَیْ یَ)
رام و منقاد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مشتاق و دردمند. (غیاث) (آنندراج). مقلوب از عشق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَیْ یِ)
بندۀ خود کننده بواسطۀ عشق و محبت. و رام و منقاد کننده. (ناظم الاطباء). زنی که بندۀخود کند کسی را و رام و منقاد گرداند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ خِ)
طعام ناگوار و سنگین و تخمه آورنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به متخمه و تخمه و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ خِ)
از ’وخ م’، تخمه زده از طعام. (آنندراج). مزاحم شده به معده و ناگوارد در هضم. (ناظم الاطباء). و رجوع به متخمه و مادۀ قبل و تخمه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خیمه زدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج). خیمه زدن درجایی، خوش بوی کردن جامه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ملخی. (ابن الندیم از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کتاب پادشاهان. کتاب ملوک (در تورات). (یادداشت ایضاً). و رجوع به ملخی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ یْ یِ)
آشفته و حیران. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهیم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَیْ یِ)
درآینده در چیزی، مانند پدر شده، سپیدموی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَتْ تِ)
انگشتری در انگشت کننده. (آنندراج). انگشتری بر دست کننده. (ناظم الاطباء) ، عمامه به سر نهنده، پنهان و نهفته و خاموش. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تختم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَرْ رِ)
از بیخ برکنده و بریده. (آنندراج). از بیخ برکننده و برنده. (ناظم الاطباء) ، بی باک بدعمل، درز شکافته و بخیۀ شکافته و دریده وچاک شده، مرد معتقد به دین خرمی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخرم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَشْ شِ)
گوشت بوی گرفته. (آنندراج). لحم متخشم، گوشت ماندۀ بوی گرفته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخشم شود، بسیار مست. (اقرب الموارد). رجل متخشم، مرد مست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَیْ یَ)
زمین پوشیده شده از گیاه و سبزی بسیار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به متخایل و متخایله شود، خیال شده. (فرهنگ فارسی معین) : و آن صورت متخیل اندر وی نشاند. (دانشنامه، از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تخیل و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَیْ یِ)
به فراست دریابنده خیر یا شر را. (آنندراج). کسی که تصور می کند و توهم می نماید خوبی وبدی را. (ناظم الاطباء). خیال کننده، آسمان که مستعد باریدن باشد. (آنندراج). آسمان ابردار، ابر آمادۀ باریدن. (ناظم الاطباء) ، تکبر کننده. (آنندراج). کسی که به گمان وپندار و دروغ تصور بلندی و رفعت را درباره خود نماید. (ناظم الاطباء) ، خیالی و وهمی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخیل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
کسی که چادر می زند و خیمه برپا می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متخیل
تصویر متخیل
خیال کننده، تکبر کننده، خیال و وهمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخیم
تصویر تخیم
خیمه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تاژ گاه چادر گاه، لشکرگاه جایی که در آن خیمه زنند خیمه گاه: و محلی که مجال انداختن عراده و منجنیق بود مخیم نزول همایون ساخت، اردوگاه معسکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متختم
تصویر متختم
در انگشت کننده نگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخرم
تصویر متخرم
از بیخ کنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخیم
تصویر مخیم
((مُ خَ یَّ))
جایی که در آن خیمه زنند، خیمه گاه، اردوگاه، معسکر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متخیل
تصویر متخیل
((مُ تَ خَ یِّ))
خیال کننده، متکبر
فرهنگ فارسی معین