به فراست دریابنده خیر یا شر را. (آنندراج). کسی که تصور می کند و توهم می نماید خوبی وبدی را. (ناظم الاطباء). خیال کننده، آسمان که مستعد باریدن باشد. (آنندراج). آسمان ابردار، ابر آمادۀ باریدن. (ناظم الاطباء) ، تکبر کننده. (آنندراج). کسی که به گمان وپندار و دروغ تصور بلندی و رفعت را درباره خود نماید. (ناظم الاطباء) ، خیالی و وهمی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخیل شود
به فراست دریابنده خیر یا شر را. (آنندراج). کسی که تصور می کند و توهم می نماید خوبی وبدی را. (ناظم الاطباء). خیال کننده، آسمان که مستعد باریدن باشد. (آنندراج). آسمان ابردار، ابر آمادۀ باریدن. (ناظم الاطباء) ، تکبر کننده. (آنندراج). کسی که به گمان وپندار و دروغ تصور بلندی و رفعت را درباره خود نماید. (ناظم الاطباء) ، خیالی و وهمی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخیل شود
زمین پوشیده شده از گیاه و سبزی بسیار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به متخایل و متخایله شود، خیال شده. (فرهنگ فارسی معین) : و آن صورت متخیل اندر وی نشاند. (دانشنامه، از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تخیل و مادۀ بعد شود
زمین پوشیده شده از گیاه و سبزی بسیار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به متخایل و متخایله شود، خیال شده. (فرهنگ فارسی معین) : و آن صورت متخیل اندر وی نشاند. (دانشنامه، از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تخیل و مادۀ بعد شود
منع کننده و باز دارنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، ترک کننده کار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، ابر متراکم شده بعض از آن به روی بعضی، رونده به گرانباری و سستی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تخزل شود
منع کننده و باز دارنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، ترک کننده کار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، ابر متراکم شده بعض از آن به روی بعضی، رونده به گرانباری و سستی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تخزل شود
درخت ستبر و درهم پیچیده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). درخت سایه افکن و درهم پیچیده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کسی که پیوسته در بیشه و جنگل زیست میکند، ساکن در جنگل. (ناظم الاطباء). مرد در بیشه درآینده و پاینده در آن و ثابت در غیل. (آنندراج) ، دارای جنگل. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
درخت ستبر و درهم پیچیده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). درخت سایه افکن و درهم پیچیده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کسی که پیوسته در بیشه و جنگل زیست میکند، ساکن در جنگل. (ناظم الاطباء). مرد در بیشه درآینده و پاینده در آن و ثابت در غیل. (آنندراج) ، دارای جنگل. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
آن که در نیمروز شراب خورد. (آنندراج). آن که در نیمروز می خوابد یا شراب میخورد، مشابه و مانند، آب فراهم آمده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تقیل شود
آن که در نیمروز شراب خورد. (آنندراج). آن که در نیمروز می خوابد یا شراب میخورد، مشابه و مانند، آب فراهم آمده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تقیل شود
بذله پوش. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آن که عمل نفس خود کند. (منتهی الارب) (آنندراج). آن که به هوای نفس خود عمل می کند. (ناظم الاطباء) ، خرامنده. (از منتهی الارب). متکبر و با جلال و عظمت و آن که ذیل وی می روبد زمین را. (از ناظم الاطباء) ، گستاخی نماینده و میل کننده. (از منتهی الارب) ، سایه افکننده. (منتهی الارب). و رجوع به تذیل شود
بذله پوش. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آن که عمل نفس خود کند. (منتهی الارب) (آنندراج). آن که به هوای نفس خود عمل می کند. (ناظم الاطباء) ، خرامنده. (از منتهی الارب). متکبر و با جلال و عظمت و آن که ذیل وی می روبد زمین را. (از ناظم الاطباء) ، گستاخی نماینده و میل کننده. (از منتهی الارب) ، سایه افکننده. (منتهی الارب). و رجوع به تذیل شود
متخایله. ارض متخیله و متخایله، زمینی که گیاه و سبزی در آن برآمده گسترده شده باشد و گلهای آن شکفته باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به متخایل و متخایله شود
مُتَخایِلَه. ارض متخیله و متخایله، زمینی که گیاه و سبزی در آن برآمده گسترده شده باشد و گلهای آن شکفته باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به متخایل و متخایله شود
قوتی است در دماغ که ترکیب بعضی صور به بعضی معنی می کند و گاهی چیزهای دیده و نادیده راست یا دروغ را نقش می نماید. (آنندراج) (غیاث). مأخوذ از تازی، قوه ای که ترکیب می کند بعضی صور را به بعضی دیگر و چیزهای دیده و نادیده و راست و دروغ را دردماغ نقش می کند و بندور نیز گویند. (ناظم الاطباء). قوه ای است که تصرف می کند در صور محسوسه و هم تصرف می کند در معانی جزئیۀ که منتزع از آن صور باشد. و آن تصرف یا به ترکیب حاصل می شود یا به تفصیل، مانند این که تصور شود انسان دو سردارد یا بدون سر می باشد. این قوه، هرگاه در خدمت عقل بکار برده شود آن را متفکره خوانند و اگر وهم آن را برای درک محسوسات بکار بگمارد، آن را متخیله گویند. (از تعریفات جرجانی ص 134) ، قوه ای در نفس انسان که موجب پیدایش خیال گردد، و آن صورت های مصوره را به یکدیگر پیوند دهد. (دانشنامه) : سوم قوت متخیله است، و چون او را با نفس حیوانی یار کنند متخیله گویند. (چهارمقاله). از این وساوس و هواجس و متخیلات و متوهمات چندان بر وی غلبه کرد که مثال داد تا پسر را سیاست کنند. (سندبادنامه ص 225)
قوتی است در دماغ که ترکیب بعضی صور به بعضی معنی می کند و گاهی چیزهای دیده و نادیده راست یا دروغ را نقش می نماید. (آنندراج) (غیاث). مأخوذ از تازی، قوه ای که ترکیب می کند بعضی صور را به بعضی دیگر و چیزهای دیده و نادیده و راست و دروغ را دردماغ نقش می کند و بندور نیز گویند. (ناظم الاطباء). قوه ای است که تصرف می کند در صور محسوسه و هم تصرف می کند در معانی جزئیۀ که منتزع از آن صور باشد. و آن تصرف یا به ترکیب حاصل می شود یا به تفصیل، مانند این که تصور شود انسان دو سردارد یا بدون سر می باشد. این قوه، هرگاه در خدمت عقل بکار برده شود آن را متفکره خوانند و اگر وهم آن را برای درک محسوسات بکار بگمارد، آن را متخیله گویند. (از تعریفات جرجانی ص 134) ، قوه ای در نفس انسان که موجب پیدایش خیال گردد، و آن صورت های مصوره را به یکدیگر پیوند دهد. (دانشنامه) : سوم قوت متخیله است، و چون او را با نفس حیوانی یار کنند متخیله گویند. (چهارمقاله). از این وساوس و هواجس و متخیلات و متوهمات چندان بر وی غلبه کرد که مثال داد تا پسر را سیاست کنند. (سندبادنامه ص 225)
آن که خلال کند در دندان بعد طعام خوردن. (آنندراج) کسی که پس از خوردن، خلال در دندان کند. (ناظم الاطباء) ، خلل انداز. (آنندراج) (غیاث). و رجوع به تخلل شود
آن که خلال کند در دندان بعد طعام خوردن. (آنندراج) کسی که پس از خوردن، خلال در دندان کند. (ناظم الاطباء) ، خلل انداز. (آنندراج) (غیاث). و رجوع به تخلل شود
متخیله در فارسی مونث متخیل: پنداشته متخیله در فارسی مونث متخیل: پندار مند، ابر تن باد سار مونث متخیل جمع متخیلات. مونث متخیل جمع متخیلات، قوه ای در نفس انسان که موجب پیدایش خیال گردد و آن صورتهاء مصوره را بیکدیگر پیوند دهد سوم قوت متخیله است و چون او را با نفس حیوانی یار کنند متخیله گویند
متخیله در فارسی مونث متخیل: پنداشته متخیله در فارسی مونث متخیل: پندار مند، ابر تن باد سار مونث متخیل جمع متخیلات. مونث متخیل جمع متخیلات، قوه ای در نفس انسان که موجب پیدایش خیال گردد و آن صورتهاء مصوره را بیکدیگر پیوند دهد سوم قوت متخیله است و چون او را با نفس حیوانی یار کنند متخیله گویند