جدول جو
جدول جو

معنی متخدب - جستجوی لغت در جدول جو

متخدب(مُ تَ خَدْ دِ)
احمق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دراز. دراز و باریک. (ناظم الاطباء) ، شتابکار. (منتهی الارب) (آنندراج). جلد و شتاب. (ناظم الاطباء) ، راه رونده نه به شتاب و تعجیل و نه به درنگی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخدب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متادب
تصویر متادب
ادب آموخته
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ خَشْ شِ)
شتری که چوب یا گیاه خشک خورد. (آنندراج). شتر خورندۀ چوب ویا گیاه خشک. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخشب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَزْ زِ)
آماس کرده و تهبج کرده. (آنندراج). آماسیده و متورم و فربه. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخزب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَدْ دِ)
انجوغ گرفته و لاغر شده. (منتهی الارب) (آنندراج). لاغر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پوشیده و پنهان و مسدود. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخدد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَدْ دِ)
مهربانی کننده بر کسی. (آنندراج). نیک خواه و مهربان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحدب و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَدْ دِ)
کسی که چیزی را ناگوار بشمرد و پندارد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، سال خشک و قحط. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تجدب شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
راه رفتن نه بزودی و نه بدرنگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راه رفتن نه سریع و نه آهسته. (المنجد). راه رفتنی میانه چنانکه نه سریع باشد و نه بطی ٔ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ادب آموخته از ریشه پارس ادب آموخته ادب آموخته ادب گرفته جمع متادبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخزب
تصویر متخزب
آماسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متأدب
تصویر متأدب
((مُ تَءَ دِّ))
ادب آموخته
فرهنگ فارسی معین
ادب آموخته، فرهیخته، مودب
فرهنگ واژه مترادف متضاد