جدول جو
جدول جو

معنی متخالس - جستجوی لغت در جدول جو

متخالس
(مُ تَ لِ)
رباینده از یکدیگر. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تخالس شود
لغت نامه دهخدا
متخالس
رباینده از یکدیگر
تصویری از متخالس
تصویر متخالس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متخیله
تصویر متخیله
قوه ای در ذهن که تخیل را ایجاد کند، قوۀ تخیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجانس
تصویر متجانس
چیزی که با دیگری از یک جنس باشد، هم جنس، متناسب، متعادل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متخاصم
تصویر متخاصم
دارای دشمنی و جنگ با یکدیگر، دشمن، در علم حقوق یک طرف دعوا در محاکمه
فرهنگ فارسی عمید
(اِکْ وِ)
از یکدیگر ربودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بایکدیگر ربودن. (شرح قاموس). تسالب. (تاج العروس ج 4ص 138) (صحاح جوهری) (لسان العرب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (المنجد) ، تخالس دو تن یکدیگر را، خواستن ایشان کشتن یا ربودن همدیگر را. (از تاج العروس ایضاً) (از اقرب الموارد) (از المنجد) :
فتخالسا نفسیهما بنوافذ
کنوافذالعبط التی لاترقع.
ابوذؤیب (از تاج العروس ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَلْ لِ)
رباینده. (آنندراج). رباینده و به زور گیرنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخلس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خال ل)
با هم دوستی کننده. (آنندراج). با یکدیگر دوستی کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخالل و تخال شود
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ / لِ)
پیسی که بر روی برآید و آن را تبخال و تبخاله نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). آبلۀ صورت. (ناظم الاطباء). اما در سایر فرهنگها دیده نشد و ظاهراً به اشتباه همان تبخال بدین صورت خوانده و ضبط شده است
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
با هم نشسته. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تجالس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
با هم دوستی کننده. (آنندراج). مهربان و بسیار دوست. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخالل و متخال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
چیزی خلنده در دل. (آنندراج). خلندۀ در دل و اثر کننده در دل. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخالج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
زن و شوی از هم جدا کننده از هم بر مالی. (آنندراج). زن و شوی از هم جدائی کننده، سوگند شکننده میان یکدیگر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخالع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
مقابل و روبرو و مغایر وناموافق. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). عماد متخالف الابعاد، ستونهائی که فاصله شان با یکدیگر مختلف باشد. (از فرهنگ جانسون) ، با همدیگر خلاف کننده. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تخالف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تخالس
تصویر تخالس
از هم ربودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متتالی
تصویر متتالی
در پی آیند در پی یکدیگر شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجانس
تصویر متجانس
همگن هم مان شبیه بچیزی یاکسی هم جنس جمع متجانسین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحالف
تصویر متحالف
هم پیمان هم سوگند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متباله
تصویر متباله
گول نما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبالی
تصویر متبالی
آزما ینده
فرهنگ لغت هوشیار
گولخورده نما فریب خورده نما کسی که خود را فریب خورده وا نماید جمع متخادعین
فرهنگ لغت هوشیار
مردمیار کسی است که همیشه بخدمت بندگان خدا قیام کند و خدمت او خالی از هوا ها و شوایب نفسانی باشد و لیکن هنوز بحقیقت زهد نرسیده باشد، گاه بسبب غلبه ایمان بعضی از خدمات او در محل قبول افتد و گاه بواسطه غلبه هوا خدمت او قبول نشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخاصم
تصویر متخاصم
دشمن کینگر آنکه با دیگری دشمنی کند جمع متخاصمین
فرهنگ لغت هوشیار
متخیله در فارسی مونث متخیل: پنداشته متخیله در فارسی مونث متخیل: پندار مند، ابر تن باد سار مونث متخیل جمع متخیلات. مونث متخیل جمع متخیلات، قوه ای در نفس انسان که موجب پیدایش خیال گردد و آن صورتهاء مصوره را بیکدیگر پیوند دهد سوم قوت متخیله است و چون او را با نفس حیوانی یار کنند متخیله گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخالف
تصویر متخالف
ناموافق و مغایر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخالج
تصویر متخالج
خلنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخال
تصویر متخال
متقال بنگرید به متقال پارچه ای سفید شبیه بکرباس و لطیفتر از آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخاصم
تصویر متخاصم
((مُ تَ صِ))
دشمن، خصم
فرهنگ فارسی معین
((مُ تَ دِ))
کسی است که همیشه به خدمت بندگان خدا قیام کند و خدمت او خالی از هواها و شوایب نفسانی باشد ولیکن هنوز به حقیقت زهد نرسیده باشد. گاه به سبب غلبه ایمان بعضی از خدمات او در محل قبول افتد و گاه به واسطه غلبه هوا خدمت او قبول نشود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متخادع
تصویر متخادع
((مُ تَ دِ))
کسی که خود را فریب خورده وانماید، جمع متخادعین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجانس
تصویر متجانس
((مُ تَ نِ))
از یک جنس، مشابه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متتالی
تصویر متتالی
((مُ تَ))
در پی یکدیگر شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجانس
تصویر متجانس
همگن
فرهنگ واژه فارسی سره
متخال، نوعی پارچه ی آهار زده
فرهنگ گویش مازندرانی
همگن
دیکشنری عربی به فارسی