جدول جو
جدول جو

معنی متخاصم - جستجوی لغت در جدول جو

متخاصم
دارای دشمنی و جنگ با یکدیگر، دشمن، در علم حقوق یک طرف دعوا در محاکمه
تصویری از متخاصم
تصویر متخاصم
فرهنگ فارسی عمید
متخاصم(مُ تَ صِ)
با یکدیگر خصومت کننده. (آنندراج). خصومت کننده. و با همدیگر جنگ کننده، مأخوذ ازتازی، خصم و دشمن و حریف در ادعا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
متخاصم
دشمن کینگر آنکه با دیگری دشمنی کند جمع متخاصمین
تصویری از متخاصم
تصویر متخاصم
فرهنگ لغت هوشیار
متخاصم((مُ تَ صِ))
دشمن، خصم
تصویری از متخاصم
تصویر متخاصم
فرهنگ فارسی معین
متخاصم
صفت دشمن، ستیزه جو، متخاصمه، عدو، معاند
متضاد: دوست، متحد
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخاصم
تصویر مخاصم
ویژگی شخص خصومت کننده، دشمنی کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحاکم
تصویر متحاکم
آنکه با طرف دعوی نزد حاکم می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متراکم
تصویر متراکم
روی هم جمع شده، انبوه، فشرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخاصم
تصویر تخاصم
با هم دشمنی کردن، با یکدیگر جنگ وستیز کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ مِ)
خصومت کردن. (زوزنی). با یکدیگر خصومت کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). تجادل و تنازع. (قطر المحیط) (اقرب الموارد) : ان ّ ذلک لحق تخاصم اهل النار. (قرآن 64/38)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صِ مَ)
تثنیۀ متخاصم. دو دشمن، (اصطلاح حقوقی) مدعی و مدعی علیه. (آنندراج). مدعی و مدعی علیه. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخاصم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صِ)
گروبندنده بر تیراندازی. (آنندراج). با یکدیگر گرو بسته در تیراندازی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخاصل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صِ)
دست یکدیگر را گرفته در رفتن. (آنندراج). دست یکدیگر را گیرنده در رفتن. (ناظم الاطباء). یقال: ذهب القوم متخاصرین. (اقرب الموارد). و رجوع به تخاصر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
کسی است که همیشه به خدمت بندگان قیام کند و خدمت او خالی از هواهاو شوائب نفسانی باشد، ولیکن هنوز به حقیقت زهد نرسیده باشد. گاه به سبب غلبۀ ایمان بعضی از خدمات او در محل قبول افتد و گاه به واسطۀ غلبۀ هوا خدمت او قبول نشود. (فرهنگ لغات و اصطلاحات سیدجعفر سجادی)
لغت نامه دهخدا
(مُتَ مِ)
ادا کننده حق کسی را. (آنندراج). اداکننده وام. (ناظم الاطباء) ، متفرق و یکسو، گوشه نشین، برداشته شده، شبی که تاریکی آن در نزدیکی سحرتنک شده باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخامص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ صِ)
خصومت کننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). خصومت و دشمنی کننده با هم و مخالف و ناموافق و جنگجونبرد کننده با هم و حریف و معارض. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
متخاصمه در فارسی مونث متخاصم: دشمن کینگر مونث متخاصم: دول متخاصمه جمع متخاصمات
فرهنگ لغت هوشیار
گولخورده نما فریب خورده نما کسی که خود را فریب خورده وا نماید جمع متخادعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخالج
تصویر متخالج
خلنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخالس
تصویر متخالس
رباینده از یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخالف
تصویر متخالف
ناموافق و مغایر
فرهنگ لغت هوشیار
متخصصه در فارسی مونث متخصص آزموده ورزیده کار شناس ویژه کار مونث متخصص جمع متخصصات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخلصه
تصویر متخلصه
متخلصه در فارسی مونث متخلص: نامیده مونث متخلص جمع متخلصات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحاکم
تصویر متحاکم
آنکه با طرف دعوی نزد حاکم رود
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متخاصم، دشمنان کینگران تثنیه متخاصم. دو دشمن، مدعی و مدعی علیه، جمع متخاصم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخاصم
تصویر مخاصم
کینه ورز دشمنی کننده خصومت کننده دشمنی کننده جمع مخاصمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخاصم
تصویر تخاصم
خصومت کردن، تجادل
فرهنگ لغت هوشیار
مردمیار کسی است که همیشه بخدمت بندگان خدا قیام کند و خدمت او خالی از هوا ها و شوایب نفسانی باشد و لیکن هنوز بحقیقت زهد نرسیده باشد، گاه بسبب غلبه ایمان بعضی از خدمات او در محل قبول افتد و گاه بواسطه غلبه هوا خدمت او قبول نشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخاصمات
تصویر متخاصمات
جمع متخاصمه، دشمنان کینگران جمع متخاصمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخاصم
تصویر تخاصم
((تَ صُ))
با هم جنگیدن، پیکار کردن
فرهنگ فارسی معین
((مُ تَ دِ))
کسی است که همیشه به خدمت بندگان خدا قیام کند و خدمت او خالی از هواها و شوایب نفسانی باشد ولیکن هنوز به حقیقت زهد نرسیده باشد. گاه به سبب غلبه ایمان بعضی از خدمات او در محل قبول افتد و گاه به واسطه غلبه هوا خدمت او قبول نشود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخاصم
تصویر مخاصم
((مُ ص))
دشمنی کننده، دشمن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متراکم
تصویر متراکم
انبوه، چگال، فشرده
فرهنگ واژه فارسی سره
تعرض، جنگ، دشمنی، ستیز، عداوت، عناد، باهم جنگیدن، باهم عداوت ورزیدن، باهم دشمن شدن
متضاد: دوستی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خصم، دشمن، عدو
متضاد: محب
فرهنگ واژه مترادف متضاد