جدول جو
جدول جو

معنی متحزم - جستجوی لغت در جدول جو

متحزم
مسلح، آنکه سلاح جنگ با خود دارد، سلاح دار، سلاح پوشیده
تصویری از متحزم
تصویر متحزم
فرهنگ فارسی عمید
متحزم
(مُ تَ حَزْ زِ)
نعت است از تحزم. (منتهی الارب). کمربسته و تنگ بربسته. (از اقرب الموارد). و رجوع به تحزم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متحرم
تصویر متحرم
دارای حرمت، حرمت داشته، بی دین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحکم
تصویر متحکم
حکم کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحتم
تصویر متحتم
واجب، لازم، واضح
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ حَزْ زِ)
مرد سخت بخیل. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). سخت بخیل و آزمند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحزق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ زِ)
جای تنگ بستن از ستور. ج، محازم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جای تنگ از ستور. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ زِ)
تنگ سازنده برای اسب. (از منتهی الارب) (آنندراج). کسی که تنگ اسب می بندد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ زَ)
محزمه. آنچه به وی بندند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آن رشته که بر خرقه بندند. (مهذب الاسماء). بند
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
تنگ بسته شدن بر اسب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) ، میان دربستن مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تلبب. میان دربستن به ریسمان و آمادۀ کاری شدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ زْ زِ)
ابر با بانگ و تندر. (آنندراج) (از منتهی الارب). ابر بانگ کننده. (مهذب الاسماء). ابر با تندر. و رجوع به تهزم شود، تندر. (ناظم الاطباء) ، عصای شکسته. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چوبدستی شکسته شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهزم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَزْ زِ)
نیک سپرنده به پای. (منتهی الارب) (آنندراج) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). نیک به پای سپرنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زِ)
نعت فاعلی از احتزام. مرد میان بسته. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرد میان دربسته. (آنندراج) ، مرد لباس پوشیده، مرد سلاح پوشیده. (از ناظم الاطباء) ، اسب تنگ بسته شده. (منتهی الارب). (ناظم الاطباء). اسب تنگ بسته. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَتْ تَ)
واجب. (منتهی الارب) (آنندراج). واجب و لازم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَتْ تِ)
خورندۀ نان ریزه و جز آن از خوان. (آنندراج). خورندۀ باقیماندۀ طعام در خوان، آن که خوان را پاک میکند، کسی که درخواست می کند نیکوئی و سعادتمندی را برای دیگری، آن که فال نیک میزند برای دیگری. (ناظم الاطباء) ، واجب کننده. (آنندراج). واجب و لازم و ناگزیر و حتمی. (ناظم الاطباء). واجب و لازم. (غیاث) ، شادمان و سبک حال. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحتم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَرْ رِ)
بازداشته شده و منع کرده شده، غیرجایز و خلاف شرع و حرام، محترم و حرمت داشته شده، پناه گیرنده، دزد، خارجی و بیدین. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحرم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَحَزْ زِ)
بریده شده. (آنندراج). بریده شده وقطع شده. (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحزز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَشْ شِ)
ننگ دارنده. (آنندراج). ننگ داشته شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحشم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَحَزْ زِ)
اندوهگین. (آنندراج). دلتنگ و غمگین و اندوهگین. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحزن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَطْ طِ)
شکسته. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گرم شدۀ از خشم. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحطم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَکْ کِ)
حکم کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پادشاه و حکم کننده. (ناظم الاطباء). بی دلیل حکم کننده. کسی که به زور حکم می کند. (از اقرب الموارد) ، فرمان بردار. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سوفسطائی. (مفاتیح العلوم) ، آن که ’لاحکم الا ﷲ’ گوید. خارجی. حروری. و رجوع به خوارج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَلْ لِ)
به تکلف بردباری نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که به تکلف بردباری و شکیبائی کند. (ناظم الاطباء) ، کودک پیه ناک. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شتر و کودک و ملخ و سوسمار فربه و پیه ناک. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، خواب بیننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَحْ حَ)
فرس متحم اللون، اسپی که رنگش مایل به سرخی و سپیدی باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از محتزم
تصویر محتزم
میان بسته: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
ریزه خوار، بایا کننده بایا بایسته واجب شده لازم ضرور. واجب کننده لازم کننده جمع متحتمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحزر
تصویر متحزر
بست نشین پناهیده، خویشتندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحزم
تصویر تحزم
دور اندیشی، زره پوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محزم
تصویر محزم
جای تنگ بند در ستور تنگسازنده برای ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحزن
تصویر متحزن
اندوهگین، دلتنگ و غمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحشم
تصویر متحشم
ننگ دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحکم
تصویر متحکم
حکم کننده، فرمانبردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحلم
تصویر متحلم
بر انگیزنده به برد باری، کودک پیه ناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحتم
تصویر متحتم
((مُ تِ حَ تِّ))
واجب کننده، لازم کننده، جمع متحتمین
فرهنگ فارسی معین