جدول جو
جدول جو

معنی متحرک - جستجوی لغت در جدول جو

متحرک
دارای حرکت، حرکت کننده، جنبنده، در علوم ادبی مقابل ساکن، ویژگی حرفی که با مصوت ادا شود
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
فرهنگ فارسی عمید
متحرک
(مُ تَ حَرْ رِ)
جنبنده. (آنندراج). مأخوذ ازتازی، کسی و یا چیزی که بجنبد و در حالت حرکت باشد و جنبان وحرکت کنان و جنبنده و حرکت کرده. (ناظم الاطباء). حرکت کننده و جنبنده: چون ایشان را آلت... ناقص بود اندر این باب گوش متحرک داد. (قراضۀ طبیعیات ص 8). حاسۀ بصر سپید و سیاه را و بزرگ و خرد را و متحرک و ساکن را یابد. (مصنفات باباافضل ج 2 ص 426).
- غیر متحرک، ساکن و بی حرکت. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحرک شود.
- متحرک بودن، جنبیدن و حرکت کردن. (ناظم الاطباء) : آسیا سنگ زیرین متحرک نیست لاجرم تحمل بار گران همی کند. (گلستان).
- متحرک شدن، جنبیدن. (ناظم الاطباء). حرکت کردن. جنبیدن. از جائی بجائی دیگرشدن:
درخت اگر متحرک شدی ز جای به جای
نه جور اره کشیدی و نه جفای تبر.
سعدی.
- متحرک کردن، جنباندن و حرکت دادن. (ناظم الاطباء) :
چو شیر رایت او را کند صبا متحرک
مجال حمله نماند ز هول شیر عرین را.
سعدی.
- متحرک گرداندن، (گردانیدن) ، به حرکت در آوردن. جنباندن.
- ، (اصطلاح علم قرائت) حرفی را حرکت دادن: چون در وقف خواهند که یاء متکلم را چون ’مالی’ و ’سلطانی’ متحرک گردانند ’ها’یی بدان الحاق کنند. (از المعجم چ دانشگاه ص 30).
- متحرک گردیدن (گشتن) ، حرکت کردن. جنبیدن: تا آن جسم متحرک گردد اندر ذات خویش. (قراضۀ طبیعیات).
، فعال با جنب و جوش و حرکت، به اصطلاح صرف و نحو، هر حرفی که دارای حرکت باشد. ضد ساکن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
متحرک
جنبنده، حرکت کننده جمبشنیک اور زیک وز شنیک لانا (بر گرفته از لان در برهان قاطع برابر با بجنبان) نوان جنبنده پس یقین در عقل هر داننده هست این که با جنبنده جنباننده هست (مثنوی) پر جنب و جوش وزنده حرکت کننده جنبنده: حاسه بصر سپید و سیاه را و بزرگ و خرد را و متحرک و ساکن را یابد، جمع (برای اشخاص) متحرکین: چون ایشانرا آلت ذب ناقص بود اندرین باب گوش متحرک داد، فعال با جنب و جوش، هر حرفی که دارای حرکت باشد و بتعبیر بهتر حرفی صامت که پس از آن حرفی مصوت باشد مقابل ساکن
فرهنگ لغت هوشیار
متحرک
((مُ تَ حَ رِّ))
حرکت کننده، در حال حرکت و تکان
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
فرهنگ فارسی معین
متحرک
پویا، پوینده، جنبنده، حرکت دار
متضاد: ثابت، ساکن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
متحرک
متحرّكٌ
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
دیکشنری فارسی به عربی
متحرک
Ambulant, Ambulatory, Animated, Mobile, Motivated, Moving
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
دیکشنری فارسی به انگلیسی
متحرک
ambulant, ambulatoire, animé, mobile, motivé, en mouvement
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
دیکشنری فارسی به فرانسوی
متحرک
ambulante, ambulatorio, animado, móvil, motivado, en movimiento
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
متحرک
ambulante, ambulatorial, animado, móvel, motivado, em movimento
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
دیکشنری فارسی به پرتغالی
متحرک
ambulant, animiert, mobil, motiviert, in Bewegung
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
دیکشنری فارسی به آلمانی
متحرک
ambulatoryjny, animowany, mobilny, zmotywowany, poruszający się
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
دیکشنری فارسی به لهستانی
متحرک
амбулаторный , анимационный , мобильный , мотивированный , движущийся
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
دیکشنری فارسی به روسی
متحرک
амбулаторний , анімований , мобільний , мотивований , рухомий
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
دیکشنری فارسی به اوکراینی
متحرک
فعّال، پویا، تحریک پذیر، تحریکی، متحرّک
دیکشنری اردو به فارسی
متحرک
متحرک , متحرک , موبائل
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
دیکشنری فارسی به اردو
متحرک
চলন্ত , অ্যানিমেটেড , মোবাইল , অনুপ্রাণিত , চলন্ত
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
دیکشنری فارسی به بنگالی
متحرک
เคลื่อนที่ , แอนิเมชั่น , มือถือ , มีแรงจูงใจ , เคลื่อนไหว
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
دیکشنری فارسی به تایلندی
متحرک
mtandaaji, animated, rununu, motisha, inayoendelea
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
دیکشنری فارسی به سواحیلی
متحرک
移動する , 移動の , アニメの , 携帯の , やる気のある , 動いている
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
دیکشنری فارسی به ژاپنی
متحرک
流动的 , 动画的 , 移动的 , 激励的
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
دیکشنری فارسی به چینی
متحرک
ambulant, geanimeerd, mobiel, gemotiveerd, in beweging
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
دیکشنری فارسی به هلندی
متحرک
이동하는 , 이동의 , 애니메이션의 , 모바일 , 동기가 있는 , 움직이는
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
دیکشنری فارسی به کره ای
متحرک
gezici, animasyonlu, mobil, motive olmuş, hareket eden
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
متحرک
berkeliling, animasi, bergerak, termotivasi
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
متحرک
भ्रमणशील , एनिमेटेड , मोबाइल , प्रेरित , चलित
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
دیکشنری فارسی به هندی
متحرک
ambulante, ambulatorio, animato, mobile, motivato, in movimento
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
متحرک
נייד , מונפש , נַיָּד , מונע , נע
تصویری از متحرک
تصویر متحرک
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متبرک
تصویر متبرک
دارای خیر و برکت، با برکت، خجسته و مبارک، دارای قداست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحرم
تصویر متحرم
دارای حرمت، حرمت داشته، بی دین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحرز
تصویر متحرز
درپناه شونده، خویشتن دار
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ حَرْ رِ کَ /کِ)
مؤنث متحرک. ج، متحرکات: هر بیت را دو نیمه باشد که در متحرکات و سواکن بهم نزدیک باشند. (المعجم چ دانشگاه ص 27) ، مأخوذ ازتازی، جنباننده و حرکت دهنده. (ناظم الاطباء).
- قوای متحرکه، قوه هائی که حرکت میدهند و حرکت وارد می کنند و می جنبانند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اشوند فریسته فرخنده مبارک میمون: و چون باز آید شهر را خوازه بندند بسبب آمدن از آنجای متبرک و این نور را در ولایتهای دیگر نور بخارا خوانند، مقدس و روز جمعه سیوم مزار متبرک جام را مخیم اقبال ساخت
فرهنگ لغت هوشیار
متحرکه در فارسی مونث متحرک: لانا نوان جنبنده مونث متحرک جمع متحرکات
فرهنگ لغت هوشیار
جوینده، نیکجوی به جوی، آهنگنده آهنگ کننده جوینده، درست جوینده به جوینده، قصد کننده
فرهنگ لغت هوشیار