جدول جو
جدول جو

معنی متحذق - جستجوی لغت در جدول جو

متحذق(مُ تَ حَذْ ذِ)
دانا و زیرک و عاقل و مرد زیرک. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) (فرهنگ جانسون). و رجوع به تحذق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متحقق
تصویر متحقق
دارای امکان تحقق، واقع شدنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحذق
تصویر تحذق
حاذق شدن، خود را حاذق وانمود کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحذر
تصویر متحذر
هراسان، بیمناک
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ حاق ق)
با هم خصومت کننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحاق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَ لِ)
نعت است از تحذلق. (از منتهی الارب). متکیس. کسی که زیرکی نماید تا بر قدرش بیفزاید. (از ذیل اقرب الموارد). لاف زن در حذاقت. (ناظم الاطباء) ، زیرک و دانا و کارآزموده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخذلق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَرْ رِ)
سوخته شده. (آنندراج). سوخته و افروخته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحرق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَزْ زِ)
مرد سخت بخیل. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). سخت بخیل و آزمند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحزق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَقْ قَ)
خبر درست و صحیح. (آنندراج). درست و راست و صحیح ویقین و بی شک. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحقق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَقْ قِ)
صحیح و درست کننده خبر. (آنندراج). راست و صحیح و یقین و بی شک. (ناظم الاطباء) ، تحقیق شده و ثابت شده و یقین و راست و درست و بی شبهه. (ناظم الاطباء) ، درست شونده، هست شونده. (فرهنگ فارسی معین) ، تحقیق کننده. (ناظم الاطباء).
- متحقق به حق، کسی است که مشاهده کند حق را در هرامر متعینی بدون تعین بدان. (فرهنگ مصطلحات عرفا ص 344). نزد صوفیه محققی که مشاهدۀ حق فرماید در هر متعینی بی تعیین آن متعین زیرا که اﷲ تعالی اگر چه مشهود است در هر مقیدی به اسمی یا صفتی یا اعتباری یا تعینی یا حیثیتی منحصر و مقید نیست در اینها لاجرم مطلق مقید باشد و مقید مطلق و منزه بود از تقیید و لا تقییدو اطلاق و لااطلاق. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- متحقق به حق و خلق، کسی که ببیند هر مطلقی را در وجود واحد احدیت که حق را در خلق بیند وخلق را در حق. (فرهنگ مصطلحات عرفا سیدجعفر سجادی). آن که هر مطلق در وجود را وجهی به تقیید و هر مقیدی را وجهی به اطلاق بیند. آن که همه وجود را حقیقتی واحد بیند که از جهتی مطلق و از جهتی مقید است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به تحقق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَحَلْ لِ)
مردم حلقه حلقه نشسته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ماه هاله دار. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به تحلق شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خود را حاذق و زیرک نمودن بی آنکه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متحذر
تصویر متحذر
دوری کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحقق
تصویر متحقق
صحیح و درست کننده خبر، درست و بی شبهه
فرهنگ لغت هوشیار
زیرک نمایی استاد نمایی خود را حاذق و زیرک وا نمودن بدون آنکه باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحلق
تصویر متحلق
چنبر زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحذر
تصویر متحذر
((مُ تِ حَ ذِّ))
دوری کننده، ترسنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متحقق
تصویر متحقق
((مُ تَ حَ قِّ))
راست و درست شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحذق
تصویر تحذق
((تَ حَ ذُّ))
خود را حاذق و زیرک وانمودن بدون آنکه باشند
فرهنگ فارسی معین
تحقق پذیر، عملی، تحقق یافتنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
احتیاطکار، بااحتیاط، باحزم، حزم اندیش، محتاط
متضاد: بی احتیاط، بی پروا
فرهنگ واژه مترادف متضاد