جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با متحقق

متحقق

متحقق
صحیح و درست کننده خبر. (آنندراج). راست و صحیح و یقین و بی شک. (ناظم الاطباء) ، تحقیق شده و ثابت شده و یقین و راست و درست و بی شبهه. (ناظم الاطباء) ، درست شونده، هست شونده. (فرهنگ فارسی معین) ، تحقیق کننده. (ناظم الاطباء).
- متحقق به حق، کسی است که مشاهده کند حق را در هرامر متعینی بدون تعین بدان. (فرهنگ مصطلحات عرفا ص 344). نزد صوفیه محققی که مشاهدۀ حق فرماید در هر متعینی بی تعیین آن متعین زیرا که اﷲ تعالی اگر چه مشهود است در هر مقیدی به اسمی یا صفتی یا اعتباری یا تعینی یا حیثیتی منحصر و مقید نیست در اینها لاجرم مطلق مقید باشد و مقید مطلق و منزه بود از تقیید و لا تقییدو اطلاق و لااطلاق. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- متحقق به حق و خلق، کسی که ببیند هر مطلقی را در وجود واحد احدیت که حق را در خلق بیند وخلق را در حق. (فرهنگ مصطلحات عرفا سیدجعفر سجادی). آن که هر مطلق در وجود را وجهی به تقیید و هر مقیدی را وجهی به اطلاق بیند. آن که همه وجود را حقیقتی واحد بیند که از جهتی مطلق و از جهتی مقید است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به تحقق شود
لغت نامه دهخدا

متحقق

متحقق
خبر درست و صحیح. (آنندراج). درست و راست و صحیح ویقین و بی شک. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحقق شود
لغت نامه دهخدا

متحققه

متحققه
متحققه در فارسی مونث متحقق درست شونده، هست شونده، راست در آمده راست مونث متحقق جمع متحققات
فرهنگ لغت هوشیار

متحلق

متحلق
مردم حلقه حلقه نشسته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ماه هاله دار. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به تحلق شود
لغت نامه دهخدا

متحزق

متحزق
مرد سخت بخیل. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). سخت بخیل و آزمند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحزق شود
لغت نامه دهخدا