جدول جو
جدول جو

معنی متحد - جستجوی لغت در جدول جو

متحد
موافق و هماهنگ در عملکرد، یگانه، دارای پیوند
تصویری از متحد
تصویر متحد
فرهنگ فارسی عمید
متحد
(مُتْ تَ حِ)
از ’و ح د’، یکی شده. (آنندراج). پیوسته و متفق و موافقت کرده و متصل و یکی شده و یکی کرده. (ناظم الاطباء) :
پس بدین سبب آنچ پوست او رقیق بود و متحد بود پوست او به لب، لب او دو نیمه بود. (قراضۀ طبیعیات ص 46).
جان گرگان و سگان از هم جداست
متحد جان های مردان خداست.
مولوی.
باشد که طالب و مطلوب متحدباشند. (اوصاف الاشراف).
- متحدالزمان، یک زمان. (فرهنگستان ایران).
- متحدالشکل، هم شکل. همسان.
- متحدالمآل، بخشنامه. (فرهنگستان ایران).
- متحد شدن، پیوسته شدن، متفق شدن و یکی گشتن. (ناظم الاطباء) : و فرونریزد تا به روزگار دراز آن رطوبت که با گل متحد شده است... (قراضه طبیعیات).
- متحد کردن، پیوسته و متصل کردن و متفق نمودن و یکی کردن. (ناظم الاطباء).
- متحد گردیدن، متحد شدن: و چون آتش بدو متحد و متداخل گردد بیاض ضوء او بر سرخی غالب گردد. (قراضۀ طبیعیات)
لغت نامه دهخدا
متحد
متفق پیوسته و موافقت کرده و یکی شده
تصویری از متحد
تصویر متحد
فرهنگ لغت هوشیار
متحد
((مُ تَّ حِ))
پیوسته، متفق
تصویری از متحد
تصویر متحد
فرهنگ فارسی معین
متحد
همبسته، یکپارچه
تصویری از متحد
تصویر متحد
فرهنگ واژه فارسی سره
متحد
موتلف، متفق، هماهنگ، هم پیمان، هم دل، همراه، هم رای، هم عهد
متضاد: متخاصم، مخالف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
متحد
شما با دیگران متحد هستید: دربازی خواهید باخت
افراد خانوادهشما متحد و یکرنگ هستند:خوشبختی
با شرکایتان متحد هستید:در رنج و ناراحتی خواهید افتاد.
یک کشور متحد:پیروزی بر دشمن - کتاب سرزمین رویاها
فرهنگ جامع تعبیر خواب
متحد
متّحدٌ
تصویری از متحد
تصویر متحد
دیکشنری فارسی به عربی
متحد
United
تصویری از متحد
تصویر متحد
دیکشنری فارسی به انگلیسی
متحد
uni
تصویری از متحد
تصویر متحد
دیکشنری فارسی به فرانسوی
متحد
verenigd
تصویری از متحد
تصویر متحد
دیکشنری فارسی به هلندی
متحد
متحد
تصویری از متحد
تصویر متحد
دیکشنری فارسی به اردو
متحد
unido
تصویری از متحد
تصویر متحد
دیکشنری فارسی به پرتغالی
متحد
vereint
تصویری از متحد
تصویر متحد
دیکشنری فارسی به آلمانی
متحد
zjednoczony
تصویری از متحد
تصویر متحد
دیکشنری فارسی به لهستانی
متحد
объединённый
تصویری از متحد
تصویر متحد
دیکشنری فارسی به روسی
متحد
متّحد
دیکشنری اردو به فارسی
متحد
umoja
تصویری از متحد
تصویر متحد
دیکشنری فارسی به سواحیلی
متحد
รวม
تصویری از متحد
تصویر متحد
دیکشنری فارسی به تایلندی
متحد
unido
تصویری از متحد
تصویر متحد
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
متحد
統一された
تصویری از متحد
تصویر متحد
دیکشنری فارسی به ژاپنی
متحد
联合的
تصویری از متحد
تصویر متحد
دیکشنری فارسی به چینی
متحد
מאוחד
تصویری از متحد
تصویر متحد
دیکشنری فارسی به عبری
متحد
통합된
تصویری از متحد
تصویر متحد
دیکشنری فارسی به کره ای
متحد
об'єднаний
تصویری از متحد
تصویر متحد
دیکشنری فارسی به اوکراینی
متحد
bersatu
تصویری از متحد
تصویر متحد
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
متحد
ঐক্যবদ্ধ
تصویری از متحد
تصویر متحد
دیکشنری فارسی به بنگالی
متحد
एकजुट
تصویری از متحد
تصویر متحد
دیکشنری فارسی به هندی
متحد
unito
تصویری از متحد
تصویر متحد
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
متحد
birleşik
تصویری از متحد
تصویر متحد
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَ حَدْ دی)
برابری کننده در کاری. (از منتهی الارب) (آنندراج). معتدل و میانه رو. (از فرهنگ جانسون) ، پارسا و پرهیزگار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحدی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متحدث
تصویر متحدث
سخن گوینده، بیان کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحدس
تصویر متحدس
جستجو نماینده، تفحص کننده
فرهنگ لغت هوشیار
متحده در فارسی مونث متحد: همیوخت هم پیوند یگانه مونث متحد: دول متحده جمع متحدات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحده
تصویر متحده
همبسته، یک پارچه
فرهنگ واژه فارسی سره