جدول جو
جدول جو

معنی متحاق - جستجوی لغت در جدول جو

متحاق(مُ تَ حاق ق)
با هم خصومت کننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحاق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محاق
تصویر محاق
سه شب آخر ماه قمری که ماه دیده نمی شود، آخر ماه قمری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحقق
تصویر متحقق
دارای امکان تحقق، واقع شدنی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ قِ)
خوارنماینده یکدیگر را. (آنندراج). خوار و ذلیل در پیش نفس خود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحاقر شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ناقه ای که شتران از آن پیشی گرفتن و سبقت بردن نتوانند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
پوست تنکی که می پوشاند سطح خارجی استخوانهای سر را. ج، مساحیق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حاب ب)
یکدیگر را دوست گیرنده. (آنندراج). دوست گرفته مر یکدیگر را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحاب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَحات ت)
برگ فروریخته، پوست بازکنده و خراشیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تحات و تحاتت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حاث ث)
برانگیزاننده بعضی را بربعضی، یکدیگر را به میل حیات بخشنده وزندگانی دهنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حاجْ ج)
با هم خصومت کننده. (آنندراج). با یکدیگر خصومت کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحاج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حادد)
با یکدیگر مخالفت کننده. (آنندراج). مخالفت کننده. (ناظم الاطباء) ، بازدارنده. (آنندراج). مر یکدیگر را بازدارنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحاد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حاص ص)
قسمت کننده مال را میان خودها. (آنندراج). بهره بهره کننده در میان خود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحاص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حاض ض)
با هم برانگیخته شونده. (آنندراج). برانگیزاننده مر یکدیگر را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحاض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
خویشتن را گول سازنده. (آنندراج). کسی که به خود بندد گولی و حماقت را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحامق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَذْ ذِ)
دانا و زیرک و عاقل و مرد زیرک. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) (فرهنگ جانسون). و رجوع به تحذق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ داق ق)
همدیگر را دقت کننده. (آنندراج). دقیق و هوشیار در شماره. (ناظم الاطباء). و رجوع به تداق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شاق ق)
رنج ده و آزاررسان و دل آزارنده مریکدیگر را. (از ذیل اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَرْ رِ)
سوخته شده. (آنندراج). سوخته و افروخته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحرق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَزْ زِ)
مرد سخت بخیل. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). سخت بخیل و آزمند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحزق شود
لغت نامه دهخدا
(اِخْ)
نیست شدن. (مصادر زوزنی). پاک شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از شرح قاموس). امحاق. (منتهی الارب). باطل شدن و از بین رفتن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
با هم خصومت کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). با هم دشمنی کردن. (آنندراج) ، ترافع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَحَلْ لِ)
مردم حلقه حلقه نشسته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ماه هاله دار. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به تحلق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَقْ قِ)
صحیح و درست کننده خبر. (آنندراج). راست و صحیح و یقین و بی شک. (ناظم الاطباء) ، تحقیق شده و ثابت شده و یقین و راست و درست و بی شبهه. (ناظم الاطباء) ، درست شونده، هست شونده. (فرهنگ فارسی معین) ، تحقیق کننده. (ناظم الاطباء).
- متحقق به حق، کسی است که مشاهده کند حق را در هرامر متعینی بدون تعین بدان. (فرهنگ مصطلحات عرفا ص 344). نزد صوفیه محققی که مشاهدۀ حق فرماید در هر متعینی بی تعیین آن متعین زیرا که اﷲ تعالی اگر چه مشهود است در هر مقیدی به اسمی یا صفتی یا اعتباری یا تعینی یا حیثیتی منحصر و مقید نیست در اینها لاجرم مطلق مقید باشد و مقید مطلق و منزه بود از تقیید و لا تقییدو اطلاق و لااطلاق. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- متحقق به حق و خلق، کسی که ببیند هر مطلقی را در وجود واحد احدیت که حق را در خلق بیند وخلق را در حق. (فرهنگ مصطلحات عرفا سیدجعفر سجادی). آن که هر مطلق در وجود را وجهی به تقیید و هر مقیدی را وجهی به اطلاق بیند. آن که همه وجود را حقیقتی واحد بیند که از جهتی مطلق و از جهتی مقید است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به تحقق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَقْ قَ)
خبر درست و صحیح. (آنندراج). درست و راست و صحیح ویقین و بی شک. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحقق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متداق
تصویر متداق
همنگرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحاب
تصویر متحاب
همدوستار یکدیگر را دوست گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحقق
تصویر متحقق
صحیح و درست کننده خبر، درست و بی شبهه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحلق
تصویر متحلق
چنبر زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتحاق
تصویر امتحاق
سوخته شدن، پاک شدن، کاهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی: کاهماهی شب هایی که ماه رو به کاهش است، در فارسی: بی ماهی سه شب پایان ماه که از زمین ماه دیده نمی شود، پوشیده شده فرو پوشیده پوشیده شده احاطه شده، حالت ماه (قمر) در سه شب آخر ماه قمری که از زمین دیده نمیشود: ایمن شود فلک ز محاق و خسوف ماه گر ماه را بر تو فرستد بزینهار. (معزی)، سه شب آخر ماه قمری که در آن قمر بحالت محاق است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحاض
تصویر متحاض
هم انگیخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحاب
تصویر متحاب
((مُ تَ))
یکدیگر را دوست گیرنده، دوست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متحقق
تصویر متحقق
((مُ تَ حَ قِّ))
راست و درست شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محاق
تصویر محاق
((مُ))
پوشیده شده، احاطه شده، سه شب آخر ماه قمری که در آن ماه از چشم ناظر زمینی دیده نمی شود
فرهنگ فارسی معین
تحقق پذیر، عملی، تحقق یافتنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد