جدول جو
جدول جو

معنی متجننه - جستجوی لغت در جدول جو

متجننه
(مُ تَ جَنْ نِ نَ)
ارض متجننه، زمین بسیار گیاه ناک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به تجنن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرجانه
تصویر مرجانه
(دخترانه)
مرجان، مروارید کوچک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از متجنده
تصویر متجنده
سپاهیان، لشکریان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجانس
تصویر متجانس
چیزی که با دیگری از یک جنس باشد، هم جنس، متناسب، متعادل
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ جَنْ نِ دَ)
لشکریان. سپاهیان. (فرهنگ فارسی معین) : بیشتر اهل مملکت از امرا و کبرا و حشم و خدم و متجنده ورعیت موافقت اولوالامر را واجب شمرده... (المعجم ازفرهنگ فارسی ایضاً). مقصود آن که متجنده و سپاهیان واصحاب اشغال به قلعۀ مرغه استیمان کنند. (جهانگشای جوینی). و هر کس که بودند از متجنده، با اقمشه و امتعه بیرون آمدند. (جهانگشای جوینی). و شیاطین ملاحده به نصال شهب آسای متجنده بسیار سوخته گشتند. (جهانگشای جوینی). متجنده و اوباش بعضی ایلات که در بیغوله های گمنامی خزیده و مترصد فرصت بودند... (مجمل التواریخ گلستانه، از یادداشت دهخدا). و رجوع به تجند شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَنْ نِ)
خود را دیوانه وانماینده و دیوانه گردنده. (آنندراج). دیوانۀ خشمناک و ظاهراً دیوانه. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجنن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متدینه
تصویر متدینه
متدینه در فارسی مونث متدین: دیندار مونث متدین جمع متدینات
فرهنگ لغت هوشیار
متجانسه در فارسی مونث متجانس همگن هم مان مونث متجانس. یا اسما متجانسه. اسمهایی هستند که میان آنها مشاکلتی باشد اما مشاکلت لفظ تابع مشاکلت معنی نباشد مانند بشر و بشر بخلاف ناصر و نصیر که مشاکلت لفظ این دو تابع معنی است جمع متجانسات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجانس
تصویر متجانس
همگن هم مان شبیه بچیزی یاکسی هم جنس جمع متجانسین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجانب
تصویر متجانب
دور شونده
فرهنگ لغت هوشیار
متبینه در فارسی مونث متبین پیدا هویدا، آشکار مونث متبین جمع متبینات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعینه
تصویر متعینه
مونث متعین
فرهنگ لغت هوشیار
متکونه در فارسی مونث متکون: هست شونده هستی یاب مونث متکون جمع متکونات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترنمه
تصویر مترنمه
مونث مترنم جمع مترنمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متضمنه
تصویر متضمنه
مونث متضمن
فرهنگ لغت هوشیار
متجدده در فارسی مونث متجدد نو گردنده، نو گرای نو پسند مونث متجدد جمع متجددات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمنیه
تصویر متمنیه
مونث متمنی جمع متمنیات. مونث متمنی جمع متمنیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمکنه
تصویر متمکنه
مونث متمکن جمع متمکنات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجبره
تصویر متجبره
متجبره در فارسی ساستاران فرقه ظالمان گروه ستمکاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجسسه
تصویر متجسسه
مونث متجسس جمع متجسسات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجرعه
تصویر متجرعه
مونث متجرع جمع متجرعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجزیه
تصویر متجزیه
متجزیه در فارسی مونث متجزی پاز پاره تار تار مونث متجزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجسده
تصویر متجسده
مونث متجسد جمع متجسدات
فرهنگ لغت هوشیار
متجنده در فارسی از ریشه پارسی گندی لشکری لشکریان سپاهیان: بیشتر اهل مملکت از امرا و کبرا و حشم و خدم و متجنده و رعیت موافقت اولوالامر را واجب شمرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجسمه
تصویر متجسمه
مونث متجسم جمع متجسمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجشعه
تصویر متجشعه
مونث متجشع جمع متجشعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجشمه
تصویر متجشمه
مونث متجشم جمع متجشمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجلده
تصویر متجلده
مونث متجلد جمع متجلدات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجلیه
تصویر متجلیه
مونث متجلی جمع متجلیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجمله
تصویر متجمله
مونث متجمل جمع متجملات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحصنه
تصویر متحصنه
مونث متحصن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متانیه
تصویر متانیه
مونث متانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجنبه
تصویر متجنبه
مونث متجنب جمع متجنبات
فرهنگ لغت هوشیار
متمدنه در فارسی مونث متمدن: شهریگر شار مانی مونث متمدن: ممالک متمدنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجانس
تصویر متجانس
همگن
فرهنگ واژه فارسی سره