جماعت مجتمعشده. (آنندراج). فراهم آورده شده و جمعشده. (ناظم الاطباء). آن که می برد خود را با دیگری در زیر یک بالاپوش. (ناظم الاطباء) ، گیرنده، پوشنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تجمی شود
جماعت مجتمعشده. (آنندراج). فراهم آورده شده و جمعشده. (ناظم الاطباء). آن که می برد خود را با دیگری در زیر یک بالاپوش. (ناظم الاطباء) ، گیرنده، پوشنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تجمی شود
زینت داده و آراسته. (آنندراج). باتجمل. (یاد داشت بخط مرحوم دهخدا). آن که می آراید شخص خود را. (ناظم الاطباء). آراسته و صاحب تجمل: چون سلطان محمود او (فرخی) را متجمل دید به همان چشم در او نگریست. (چهارمقاله)، خوشحال و آسوده حال. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)، آن که پیه گداخته می خورد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)، بر شتر نشسته. (یاد داشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تجمل شود
زینت داده و آراسته. (آنندراج). باتجمل. (یاد داشت بخط مرحوم دهخدا). آن که می آراید شخص خود را. (ناظم الاطباء). آراسته و صاحب تجمل: چون سلطان محمود او (فرخی) را متجمل دید به همان چشم در او نگریست. (چهارمقاله)، خوشحال و آسوده حال. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)، آن که پیه گداخته می خورد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)، بر شتر نشسته. (یاد داشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تجمل شود
حالت و شغل منجم. ستاره شناسی. اخترشناسی. اخترشماری و پیشگویی حوادث از حرکت ستارگان و سیارات: چون روی ناوری به سوی آسمان دین کت گفت آن دروغ که کرد آن منجمی. ناصرخسرو. دبیری و شاعری از فروع علم منطق است و منجمی از فروع علم ریاضی. (چهارمقاله ص 19). ابوریحان بیرونی... بگوید که مرد، نام منجمی را سزاوار نشود تا در چهار علم، او را غزارتی نباشد. (چهارمقاله ص 87). رجوع به منجم شود. - منجمی کردن،پیشگویی کردن. از مغیبات آگهی دادن. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا) : گندپیران به جو منجمی کنندو فال گیرند و از نیک و بد خبر گویند. (نوروزنامه، یادداشت ایضاً)
حالت و شغل منجم. ستاره شناسی. اخترشناسی. اخترشماری و پیشگویی حوادث از حرکت ستارگان و سیارات: چون روی ناوری به سوی آسمان دین کت گفت آن دروغ که کرد آن منجمی. ناصرخسرو. دبیری و شاعری از فروع علم منطق است و منجمی از فروع علم ریاضی. (چهارمقاله ص 19). ابوریحان بیرونی... بگوید که مرد، نام منجمی را سزاوار نشود تا در چهار علم، او را غزارتی نباشد. (چهارمقاله ص 87). رجوع به منجم شود. - منجمی کردن،پیشگویی کردن. از مغیبات آگهی دادن. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا) : گندپیران به جو منجمی کنندو فال گیرند و از نیک و بد خبر گویند. (نوروزنامه، یادداشت ایضاً)
از ’ج زء’، پاره پاره گردیده. (آنندراج). جزٔجزٔشده. (ناظم الاطباء) ، پاره پاره گردنده. (فرهنگ فارسی معین) ، تجزیه شونده. (فرهنگ فارسی معین) : و این صنع بر این جوهر متجزی متکثر که جسم است به فرمان کسی افتاده تا بدین هیأت شده است. (جامعالحکمتین از فرهنگ فارسی ایضاً). و رجوع به تجزی و مادۀ قبل شود، (اصطلاح اصولی) کسی که قائل به تجزیه در اجتهاد است یعنی در برخی از مسائل شرعی مجتهد باشد و تواند آنها را به استناد دلائل لازم، استخراج و استنباط کند. (از فرهنگ علوم سیدجعفر سجادی)
از ’ج زء’، پاره پاره گردیده. (آنندراج). جزٔجزٔشده. (ناظم الاطباء) ، پاره پاره گردنده. (فرهنگ فارسی معین) ، تجزیه شونده. (فرهنگ فارسی معین) : و این صنع بر این جوهر متجزی متکثر که جسم است به فرمان کسی افتاده تا بدین هیأت شده است. (جامعالحکمتین از فرهنگ فارسی ایضاً). و رجوع به تجزی و مادۀ قبل شود، (اصطلاح اصولی) کسی که قائل به تجزیه در اجتهاد است یعنی در برخی از مسائل شرعی مجتهد باشد و تواند آنها را به استناد دلائل لازم، استخراج و استنباط کند. (از فرهنگ علوم سیدجعفر سجادی)
ظاهر شونده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، روشن و آشکار. (آنندراج) (غیاث). تابدار و روشن وباشکوه و درخشان و آشکار و هویدا. (ناظم الاطباء). - متجلی شدن، ظاهر و آشکار شدن: و در زمرۀ صاحبدلان متجلی نشود مگر آنگه که متحلی شود به زیور قبول امیرکبیر... (گلستان چ فروغی ص 8). ، تغییرصورت داده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
ظاهر شونده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، روشن و آشکار. (آنندراج) (غیاث). تابدار و روشن وباشکوه و درخشان و آشکار و هویدا. (ناظم الاطباء). - متجلی شدن، ظاهر و آشکار شدن: و در زمرۀ صاحبدلان متجلی نشود مگر آنگه که متحلی شود به زیور قبول امیرکبیر... (گلستان چ فروغی ص 8). ، تغییرصورت داده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
فراهم آمده. (آنندراج). فراهم آمده و مجتمع شده، با هم دوچار شده. (ناظم الاطباء) ، خیمه زده و چادرزده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، مقیم گردیده در دارالحرب. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجمر شود
فراهم آمده. (آنندراج). فراهم آمده و مجتمع شده، با هم دوچار شده. (ناظم الاطباء) ، خیمه زده و چادرزده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، مقیم گردیده در دارالحرب. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجمر شود
مأخوذ ازتازی، شغل کسی که زبانی را به زبان دیگر می آورد و ترجمه می کند. (ناظم الاطباء). عمل مترجم. برگردانیدن از زبانی به زبانی دیگر. و رجوع به مترجم و ترجمه شود. - مترجمی کردن، ترجمه کردن و به زبان دیگر بر گرداندن. عمل ترجمان و دیلماج: دبیری و مترجمی کردی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 414). که بیرون دبیری و مترجمی پیغامها بردی و آوردی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 414)
مأخوذ ازتازی، شغل کسی که زبانی را به زبان دیگر می آورد و ترجمه می کند. (ناظم الاطباء). عمل مُتَرجِم. برگردانیدن از زبانی به زبانی دیگر. و رجوع به مترجم و ترجمه شود. - مترجمی کردن، ترجمه کردن و به زبان دیگر بر گرداندن. عمل ترجمان و دیلماج: دبیری و مترجمی کردی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 414). که بیرون دبیری و مترجمی پیغامها بردی و آوردی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 414)