جدول جو
جدول جو

معنی متجفجف - جستجوی لغت در جدول جو

متجفجف
(مُ تَ جَجِ)
جامۀ نیم خشک گردیده. (آنندراج). جامۀ نیم خشک شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجفجف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تجفاف
تصویر تجفاف
خفتان، نوعی جامۀ کژآگند که هنگام جنگ بر تن می کردند، کبر، گپر، گبر، قزاگند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجفیف
تصویر تجفیف
خشک کردن، خشکاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متفجع
تصویر متفجع
دردمند از سختی و بلا، مصیبت زده
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
خشک کردن چیزی را. (منتهی الارب) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَفْ فِ)
موزه پوشیده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تخفف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَوْ وِ)
کاواک و میان تهی. (آنندراج). میان کاواک. (ناظم الاطباء) ، آن که به اندرون می آید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تجوف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَلْ لِ)
مال لاغر. (منتهی الارب). لاغر و نحیف. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَفْ فِ)
بزغالۀ چهار ماه از شیر بازمانده. (آنندراج). بزغالۀ چهارماهه شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجفر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَفْ فِ)
نازنده برافزون تر از آنچه که دارد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که زیاده بر آنچه دارد می نازد و لاف میزند. (ناظم الاطباء). رجوع به تنفج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَفْ فِ)
آن که جامه در خود درپیچد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جامه بر خود پیچیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلفف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَفْ فِ)
دست پیش کسی دارنده بخواهش. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که برای خواهش دست پیش کسی میدارد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَفْ فِ)
متقی و پارسا. (آنندراج) (غیاث). پارساو پاکدامن پرهیزگار و کسی که سعی میکند خود را پا’دامن بنماید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : دهقانی بود متدین و مصلح متعفف و مفلح. (سندبادنامه ص 212). و رجوع به تعفف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَفْ فِ)
شتر که کج رود. (آنندراج). شتر کج رونده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعفج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَجْ جِ)
کسی که میکند گرداگرد چاه آب را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تلجف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَجْ جِ)
دردمند از سختی و بلا و اندوه. (ناظم الاطباء). دردمند شونده از سختی و اندوه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفجع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَجْ جِ)
مغرور. متکبر و خودبین. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفجس شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
ج، تجافیف، برگستوان. (منتهی الارب) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (آنندراج). خفتان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جوالیقی آرد: تجفاف فارسی معرب و اصل آن به فارسی ’تن باه’ یعنی حارس بدن است. و فی الحدیث: قال ابوفرقد: و رایت علی تجافیف ابی موسی الدیباج. (المعرب ص 91)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَجْ جِ)
آب روان و جاری. (ناظم الاطباء). آب روان گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، صبح روشن، جوانمرد و با سخاوت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفجر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حِ)
به شمشیر و عصا فراگیرنده بعض مر بعض را. (آنندراج). فرا گرفته بعضی مر بعضی را به شمشیر و عصا، رباینده گوی را به چوگان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجاحف شود
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
خشک کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (زوزنی) (غیاث اللغات) (آنندراج) (فرهنگ نظام). خشک کردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) ، برگستوان پوشانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برگستوان پوشانیدن اسب را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). بر پشت اسب انداختن نمد زین و برگستوان و آنچه خوی اسب را بدان پاک کنند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نِ)
میل کننده. منه قوله تعالی: غیر متجانف لاثم. (آنندراج). مایل. قوله تعالی: ’غیر متجانف لاثم’، ای غیر متمایل معتمد. (ناظم الاطباء) : ظاهر آن با باطن مخالف و قول از فعل متجانف می فرستاد. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَ جِ)
خود را بر زمین زننده از دردی که رسیده باشد. (آنندراج). آن که خود را به زمین زند از درد و المی که به وی رسیده است. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجعجع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَ قِ)
کسی که دندانهای وی از سرما بر هم میخورد، گیاه خشک شده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَ جِ)
فرورونده به زمین. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جنبنده. (آنندراج). اساس متزلزل و متحرک. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجلجل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ جِ)
داود بن حمدان بن حمدون التغلبی العدوی از امراء بنی حمدان و از اشجعناس بود و در شجاعت بدو مثل می زدند. در سال 320 هجری قمری کشته شد. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 3 ص 7). و رجوع به کامل ابن اثیر (حوادث سال 320) شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خشک شدن. (زوزنی). نیم خشک گردیدن جامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تجفجف الثوب ابتل ثم جف و فیه ندی فان یبس کل الیبس قیل قف. (اقرب الموارد). تر شد جامه پس خشکیدو در او نمی هست. (شرح قاموس) ، پر بادگردیدن پرنده. (منتهی الارب). انتفاش. (اقرب الموارد) ، فروگرفتن بیضه ها را زیر پرهای خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حرکت کردن پرنده بالای تخم و پوشیدن آن را با دو بال خود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تجفجف
تصویر تجفجف
نیم خشکاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلفف
تصویر متلفف
در نیام شونده، جامه پیچنده: برخود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفجع
تصویر متفجع
رنجور رنج کشنده دردمند شونده از سختی و اندوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجوف
تصویر متجوف
کاواک میان تهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجفاف
تصویر تجفاف
خشک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجفیف
تصویر تجفیف
خشکاندن خشک کردن خشکانیدن خشک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجفاف
تصویر تجفاف
((تِ))
خفتان، برگستوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متفجع
تصویر متفجع
((مُ تَ فَ جِّ))
دردمند شونده از سختی و اندوه
فرهنگ فارسی معین