نازنده برافزون تر از آنچه که دارد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که زیاده بر آنچه دارد می نازد و لاف میزند. (ناظم الاطباء). رجوع به تنفج شود
نازنده برافزون تر از آنچه که دارد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که زیاده بر آنچه دارد می نازد و لاف میزند. (ناظم الاطباء). رجوع به تنفج شود
متقی و پارسا. (آنندراج) (غیاث). پارساو پاکدامن پرهیزگار و کسی که سعی میکند خود را پا’دامن بنماید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : دهقانی بود متدین و مصلح متعفف و مفلح. (سندبادنامه ص 212). و رجوع به تعفف شود
متقی و پارسا. (آنندراج) (غیاث). پارساو پاکدامن پرهیزگار و کسی که سعی میکند خود را پا’دامن بنماید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : دهقانی بود متدین و مصلح متعفف و مفلح. (سندبادنامه ص 212). و رجوع به تعفف شود
ج، تجافیف، برگستوان. (منتهی الارب) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (آنندراج). خفتان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جوالیقی آرد: تجفاف فارسی معرب و اصل آن به فارسی ’تن باه’ یعنی حارس بدن است. و فی الحدیث: قال ابوفرقد: و رایت علی تجافیف ابی موسی الدیباج. (المعرب ص 91)
ج، تجافیف، برگستوان. (منتهی الارب) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (آنندراج). خفتان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جوالیقی آرد: تجفاف فارسی معرب و اصل آن به فارسی ’تن باه’ یعنی حارس بدن است. و فی الحدیث: قال ابوفرقد: و رایت علی تجافیف ابی موسی الدیباج. (المعرب ص 91)
آب روان و جاری. (ناظم الاطباء). آب روان گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، صبح روشن، جوانمرد و با سخاوت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفجر شود
آب روان و جاری. (ناظم الاطباء). آب روان گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، صبح روشن، جوانمرد و با سخاوت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفجر شود
به شمشیر و عصا فراگیرنده بعض مر بعض را. (آنندراج). فرا گرفته بعضی مر بعضی را به شمشیر و عصا، رباینده گوی را به چوگان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجاحف شود
به شمشیر و عصا فراگیرنده بعض مر بعض را. (آنندراج). فرا گرفته بعضی مر بعضی را به شمشیر و عصا، رباینده گوی را به چوگان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجاحف شود
میل کننده. منه قوله تعالی: غیر متجانف لاثم. (آنندراج). مایل. قوله تعالی: ’غیر متجانف لاثم’، ای غیر متمایل معتمد. (ناظم الاطباء) : ظاهر آن با باطن مخالف و قول از فعل متجانف می فرستاد. (جهانگشای جوینی)
میل کننده. منه قوله تعالی: غیر متجانف لاثم. (آنندراج). مایل. قوله تعالی: ’غیر متجانف لاثم’، ای غیر متمایل معتمد. (ناظم الاطباء) : ظاهر آن با باطن مخالف و قول از فعل متجانف می فرستاد. (جهانگشای جوینی)
داود بن حمدان بن حمدون التغلبی العدوی از امراء بنی حمدان و از اشجعناس بود و در شجاعت بدو مثل می زدند. در سال 320 هجری قمری کشته شد. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 3 ص 7). و رجوع به کامل ابن اثیر (حوادث سال 320) شود
داود بن حمدان بن حمدون التغلبی العدوی از امراء بنی حمدان و از اشجعناس بود و در شجاعت بدو مثل می زدند. در سال 320 هجری قمری کشته شد. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 3 ص 7). و رجوع به کامل ابن اثیر (حوادث سال 320) شود
خشک شدن. (زوزنی). نیم خشک گردیدن جامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تجفجف الثوب ابتل ثم جف و فیه ندی فان یبس کل الیبس قیل قف. (اقرب الموارد). تر شد جامه پس خشکیدو در او نمی هست. (شرح قاموس) ، پر بادگردیدن پرنده. (منتهی الارب). انتفاش. (اقرب الموارد) ، فروگرفتن بیضه ها را زیر پرهای خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حرکت کردن پرنده بالای تخم و پوشیدن آن را با دو بال خود. (اقرب الموارد)
خشک شدن. (زوزنی). نیم خشک گردیدن جامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تجفجف الثوب ابتل ثم جف و فیه ندی فان یبس کل الیبس قیل قف. (اقرب الموارد). تر شد جامه پس خشکیدو در او نمی هست. (شرح قاموس) ، پر بادگردیدن پرنده. (منتهی الارب). انتفاش. (اقرب الموارد) ، فروگرفتن بیضه ها را زیر پرهای خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حرکت کردن پرنده بالای تخم و پوشیدن آن را با دو بال خود. (اقرب الموارد)