جدول جو
جدول جو

معنی متجعم - جستجوی لغت در جدول جو

متجعم
(مُ تَ جَعْ عِ)
طمع کننده. (آنندراج). آرزومند طعام و حریص. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، چنگ و عود آواز کننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تجعم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متجمع
تصویر متجمع
جمع گشته، فراهم آمده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجشم
تصویر متجشم
کسی که به تکلف کاری را می کند، رنج برنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متنعم
تصویر متنعم
کسی که در نازونعمت و برخوردار از لذت باشد، صاحب نعمت
فرهنگ فارسی عمید
(مُ عِ)
از بیخ برکننده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آواز دادن عود (شتر کلان). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، طمع کردن در چیزی. (اقرب الموارد). طمع کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ثَعْ عِ)
در شگفت آورنده. (آنندراج). پسندیده و مطبوع و خوش آیند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تثعم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَرْ رَ)
متهم وتهمت داده شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَرْ رِ)
شب گذشته و تمام گردیده. (آنندراج). سال تمام و شب درگذشته و روز در گذشته. (ناظم الاطباء) ، دعوی گناه کننده بر کسی که نکرده است آن را. (آنندراج). اسناد گناه دهنده و تهمت زننده، فاسق و گناهکار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجرم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَسْ سِ)
تناور. (آنندراج). کلان و جسیم و بزرگ و تناور و برگزیدۀ از میان قوم. (ناظم الاطباء) ، آن که بر کار بهین فرا پیش رود و بر کاری بزرگ شود. (آنندراج). کسی که کار بهین را از پیش می برد و پی کار بزرگ می رود. (ناظم الاطباء) آن که بر کاری و علمی بزرگ شود، آن که بر بلندی ریگ یا کوه بر شود. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آن که متوجه جائی می شود و ارادۀ آن می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجسم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَشْ شِ)
به تکلف کار کننده و رنج آن کشنده. (آنندراج). رنج کشنده و به تکلف کار کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجشم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَضْ ضِ)
آن که به دهان گیرد چیزی را. (آنندراج). به دهان گیرنده چیزی را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجضم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَعْ عِ)
اوفتاده. (آنندراج). به روی در افتاده. (ناظم الاطباء) ، مرده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تجعب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طَعْ عِ)
چشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چشنده و نوشنده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تطعم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَعْ عِ)
به ناز و نعمت گذران کننده. (غیاث) (آنندراج). فراخ و آسان زندگانی کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). به ناز و نعمت گذران کننده و برخوردار از لذت و آسایش زندگانی. (ناظم الاطباء). به ناز و نعمت پرورش یافته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :... تحسر همی خوردم، که جوان بود و منعم و متنعم و کام انجامی تمام داشت. (چهارمقاله عروضی ص 109). متنعم بود و سایه پرورده. (گلستان) ، توانگر و دولتمند. (ناظم الاطباء). مالدار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، نیک بخت، نرم و نازک، آن که حتی المقدور سعی و کوشش میکند و بکار می برد قوت و قدرت خود را. (ناظم الاطباء) ، برهنه پای رونده. (آنندراج) (از منتهی الارب). ستیهنده به راندن ستور. (آنندراج). به تندی و تیزی رانندۀ ستور، سازوارو موافق، پرسنده و پرسش کننده از هر کسی، برهنه پای رونده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تنعم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَعْ عِ)
موی پیچان. (آنندراج). ورکشیده شده و ترنجیده و موی در پیچان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَمْ مِ)
فراهم آمده. (آنندراج). جمع کرده شده و فراهم آورده شده. (ناظم الاطباء). فراهم آمده و جمع گشته
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَعْ عِ)
آن که بر میان بندد رسن جعار را و جعار رسنی است که آبکش یک سر آن به میخ استوار کرده سر دیگر را بر میان خود بندد دروقت فرو شدن در چاه. (آنندراج). آبکشی که وقت فرو شدن در چاه یک سر طناب را به میان خود می بندد و سر دیگر را به میخ. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجعر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَهَْ هَِ)
ترش روی. (آنندراج). درشت و سخت رو و ترشرو. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجهم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَعْ عِ)
دروغ بربندنده و کاذب گوینده. (آنندراج). آن که دروغ برمی بندد و دروغ می گوید و دروغگو. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزعم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ)
ملجاء و پناه جای. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متنعم
تصویر متنعم
به ناز و نعمت گذران کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجرم
تصویر متجرم
گناه بندنده
فرهنگ لغت هوشیار
کرپمند (کرپ جسم)، مهین کار، بر شونده جسم گیرنده، تناور، آنکه بر کاری و عملی بزرگ شود جمع متجسمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجشم
تصویر متجشم
رنجبر بتکلف کاری کننده جمع متجشمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجعد
تصویر متجعد
مرغول موی پیچان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجهم
تصویر متجهم
ترشروی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجسم
تصویر متجسم
((مُ تَ جَ سِّ))
جسم گیرنده، تناور، آن که بر کاری و عملی بزرگ شود، جمع متجسمین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجشم
تصویر متجشم
((مُ تَ جَ شِّ))
به تکلف کاری کننده، جمع متجشمین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجمع
تصویر متجمع
((مُ تَ جَ مِّ))
فراهم آمده، جمع گشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متنعم
تصویر متنعم
((مُ تَ نَ عِّ))
توانگر، کسی که در ناز و نعمت است
فرهنگ فارسی معین
توانگر، غنی، متمتع، مرفه، غرق نعمت، برخوردار، خوش گذران
فرهنگ واژه مترادف متضاد